سه‌شنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۴۸
در قسمتی از کتاب «از میمک تا مجنون» که روایت ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است، می‌خوانید: «او گفت خانه ما اینقدر شلوغه که اگر یک سال هم کسی نباشه معلوم نمیشه! او می‌گفت: من بعد از اینکه مجروح شدم و چند وقتی در بیمارستان بستری بودم، برادرانم به بابا مجروحیت من را نگفته بودند که من در جبهه مجروح شده‌ام!».


برشی از کتاب «از میمک تا مجنون» |برادرانم مجروحیتم را به پدرم نگفتند!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، کتاب از میمک تا مجنون، ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است که نخستین بار در سال ۱۳۹۶ با مصاحبه‌گری و تدوین عباس علیجانی و به کوشش مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، سپاه صاحب‌الامر (عج) ستاد کنگره ۳۰۰۰ شهید استان قزوین در یکصد و ۶۷ صفحه، ۳ هزار نسخه و نشر مینودر به چاپ رسیده است.

این کتاب در ۸ فصل با عنوان‌هایی از کودکی تا پایان دبیرستان، آموزش نظامی و ورود به بسیج و سپاه پاسداران، اعزام به جبهه، خاطراتی پیرامون عملیات رمضان، خاطراتی پیرامون عملیات محرم، خاطرات پیرامون عملیات والفجر مقدماتی، دوکوهه، سپنتا، انرژی اتمی و سایت پنج تا جزیره مجنون و همچنین اسناد، مدارک وصیت‌نامه، منابع مورد استفاده، نقشه مناطق عملیاتی و تعدادی عکس شهید در کنار همرزمان در جبهه و دفاع مقدس است که به زندگینامه سردار شهید شالباف می‌پردازد.

در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است: «در این نوشتار سعی شده تا خاطرات همرزمان شهید در مقاطع مختلف مرتبط به همان عملیات درج گردد. در این راستا با توجه به اینکه ملاقات حضوری با همه همرزمان مهدی شالباف در اقصی نقاط کشور جهت دریافت خاطرات و مکتوب نمودن آن میسر نبود، بنابراین با مراجعه به تعدادی از پیشکسوتان جبهه و جنگ در طول ۶ ماهه اول سال ۱۳۵۹ و استفاده از مدارک موجود در حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه حضرت صاحب‌الامر (عج) استان قزوین، خاطرات همسنگران شهید بدون هیچ گونه تغییری به رشته تحریر درآمده است.»

در یکی از خاطرات شهید مهدی شالباف از زبان فرج‌الله فصیحی‌رامندی همرزم این شهید بزرگوار در این کتاب آمده است: «یک روز در لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابیطالب (ع) دور هم جمع بودیم و هر کدام از بچه‌ها خاطرات یا مطلبی را نقل می‌کرد. مهدی شالباف هم مطلبی بیان کرد که همه بچه‌ها از خنده روده‌بر شدند.

او گفت خانه ما اینقدر شلوغه که اگر یک سال هم کسی نباشه معلوم نمیشه! او می‌گفت: من بعد از اینکه مجروح شدم و چند وقتی در بیمارستان بستری بودم، برادرانم به بابا مجروحیت من را نگفته بودند که من در جبهه مجروح شده‌ام!

خلاصه وقتی رفتم خانه و داداش‌ها و بقیه اعضای خانواده دور هم جمع شدیم، منو خیلی تحویل گرفتند و خوشحال شدند. آن لحظه بابا من را دید و فهمید که مجروح شدم! بعد از خوش و بش و احوالپرسی کردن گفت: پسرم مجروح شدی! و بعد به شوخی گفت: من دیدم چند روزی سر سفره نیستی! پس جبهه رفته بودی؟»

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده