چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۱۳
در قسمتی از کتاب «روز‌های بی‌آینه»، که زندگی واقعی حواء (منیژه) لشگری همسر خلبان سرلشکر شهید حسین لشگری را واکاوی می‌کند، می‌خوانید: «طاقتم طاق شد راه افتادم به منزل آزاده‌های خلبان. بیشترشان می‌گفتند حسین لشگری را ندیده‌ایم. اما بعضی می‌گفتند وقتی قطعنامه قبول شد مدتی کنار ما بود و بعد منتقل شد، نمی‌دانیم او را کجا بردند ...»

برشی از کتاب روز‌های بی‌آینه| طاقتم طاق شد راه افتادم به منزل آزاده‌های خلبان!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، کتاب روز‌های بی‌آینه، زندگی واقعی حواء (منیژه) لشگری همسر خلبان سرلشکر شهید حسین لشگری را واکاوی می‌کند که با عشق و اشتیاق در هفده سالگی پای سفره عقد می‌نشیند، در هجده سالگی طعم مادر شدن را می‌چشد و همان سال آغاز انتظار و چشم به راهی هجده ساله اوست، همسر خلبانش مفقودالاثر می‌شود.

منیژه لشکری در این کتاب هم از دوران کودکی‌اش سخن گفته و هم از روز‌هایی که در انتظار همسرش گذشت. داستان زندگی منیژه لشکری هرچند در حوزه خاطرات همسران شهدا می‌گنجد، اما داستان متفاوتی است. او سال‌ها برای بازگشت شهید حسین لشکری، سیدالاسرا، انتظار کشید؛ بی‌آنکه خبر موثقی از او داشته باشد.

این کتاب به روایت ناگفته‌هایی از جنگ تحمیلی پرداخته و چگونگی انتخاب‌های یک زن در نبود همسرش و به دوش کشیدن بار زندگی توسط دختری هجده ساله به همراه فرزند چهار ماهه‌اش را شرح می‌دهد. این اثر در قالب مستند داستانی نوشته شده و همچنین به دلیل واقعی بودن آن سنگینی بار مستند بیشتر به چشم می‌خورد.

منیژه لشکری چهارده سال را در بی‌خبری و انتظار مطلق سپری می‌کند. پس از اعلام اسارت همسر، سه سال دیگر طول می‌کشد تا دیدار میسر شود. شکاف عمیق هجده ساله، انتظار و دور افتادن از هم و تفاوت‌های شخصیتی به وجود آمده در گذر سال‌ها، هر دو را وا می‌دارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند.

احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیده‏‌اند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبوده‌‏اند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند. آنان بار دیگر زندگی مشترک‌شان را آغاز می‌کنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.

کتاب یاد شده طی چاپ سوم در یکصد و ۶۰ صفحه، با دو هزار و ۵۰۰ نسخه و به نویسندگی گلستان جعفریان تدوین شده و به کوشش دفتر ادبیات و هنر مقاومت (سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه هنری) و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

در یکی از خاطرات همسر شهید حسین لشگری در این کتاب آمده است: «بعد از قبول قطعنامه، در تابستان سال ۱۳۶۷، زمزمه آمدن اسیران همه جا پیچید. در منزل جدید خانواده روادگر همسایه طبقه اول ما بودند. آقای روادگر اسیر بود. او از طرف صلیب سرخ ثبت‌نام شده بود و به همسر و بچه‌هایش نامه می‌نوشت. نسرین خانم یک دختر و یک پسر داشت.

تابستان ۱۳۶۹ تابستانی گرم بود از نیروی هوایی آمدند و ساختمان، ورودی‌ها، در‌ها و پنجره‌ها را رنگ زدند. من هم مجبور شدم زیر بار یک نقاش ساختمان بروم. اثا‌ث‌ها تا دو هفته وسط خانه تلمبار بود. در و دیوار ساختمان پر شده بود از پلاکارت‌های خوش‌آمدگویی. آقای روادگر آمد، اما حسین نه!.

رفتم منزل‌شان تا از او بپرسم آیا حسین را دیده است، اما احساس کردم با من راحت نیست و موقع صحبت کردن سرش را پایین می‌اندازد گفت: نه خانم لشگری، آقای لشگری جزو اسیران مخفی بود بگو از آن‌ها جدا بودیم ایشان را ندیدم. خلبان‌ها آخرین گروه اسرا بودند که آزاد شدند و من همچنان منتظر. هر روز جلوی ساختمان گوسفند می‌کشتند و هلهله، چراغانی و یک اسیر می‌آمد، اما حسین نیامد.

به نیروی هوایی رفتم گفتم آقای لشگری جزو اسرای خلبان مخفی است. او را به تاریخ جنگ نگه داشتند. اعلام نمی‌کنند زنده است، اما اطلاع داریم حسین لشگری زنده است. نیروی هوایی صریح گفت که فعلا منتظر حسین نباشم. چند ماه بعد از آزادی کامل اسرا حدود ۵۰ – ۶۰ اسیر مخفی شده هم آمدند، اما حسین نیامد.

طاقتم طاق شد راه افتادم به منزل آزاده‌های خلبان. بیشترشان می‌گفتند حسین لشگری را ندیده‌ایم. اما بعضی می‌گفتند وقتی قطعنامه قبول شد مدتی کنار ما بود و بعد منتقل شد، نمی‌دانیم او را کجا بردند.

علی از این همه رفت‌وآمدم به منزل آزاده‌ها و شنیدن جواب‌های مشابه خسته شده بود. یک روز گفت مامان بسه دیگه خودت می‌فهمی رفتارهات عصبی و غیرارادی شده است. علی راست می‌گفت طوری شده بود که کاری نداشتم آیا این آزاده خلبان بوده، جزو نیروی هوایی بوده یا نه. حتی منزل آزاده‌هایی که جزو نیروی دریایی و زمینی ارتش هم بودند رفتم و سراغ حسین گرفتم.

می‌خواستم بدانم آخرین نفری که او را دیده، کجا و کی بوده و حسین چه شرایطی داشته وقتی یک نفر یک کلمه می‌گفت که او را دیده‌ام. امیدوار و خوشحال می‌شدم. وقتی دیگری هیچ نشانی از حسین نداشت ناامید مطلق می‌شدم. غذا نمی‌خوردم و شب‌ها یک ساعت هم خواب نمی‌برد و منتظر بودم صبح بشود.

از آزاده‌ها که ناامید شدم رفتم وزارت امور خارجه دفتر ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی جایی نبود نروم و مکاتبه نکنم می‌خواستم بدانم چرا همه اسرا آزاد شده‌اند و حسین لشگری زنده است و او را آزاد نمی‌کنند. همه جا یک جواب می‌دادند حسین لشگری به خاطر تاریخ شروع جنگ نگه داشتند.»

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده