همسرم را برای رفتن به جبهه به سختی راضی کردم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده»، متولد دهم خرداد سال ۱۳۳۸ است، سیام دی ماه سال ۱۳۶۰، در سن ۲۱ سالگی داوطلبانه به جبهه اعزام شد در حالی که از سربازی معاف بوده است. وی آزاده و جانباز ۵۵ درصد است که طی هشت سال دفاع مقدس در عملیاتهای مختلفی مانند رمضان، خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور مستمر داشته و با تحمل ۴۴ ماه و ۲ روز اسارت در اردوگاههای رژیم به آغوش خانواده بازگشت.
آزاده و جانباز عزیزالله فرجیزاده از خاطراتش روایت میکند: پس از پیروزی انقلاب اسلامی همه خارجیهای کارخانه که آمریکایی، فرانسوی و بخش اعظم آنها کرهای بودند را اخراج کرده و کارخانه به دست بچههای ایرانی اداره میشد. در همان ایام به امر آیتالله طالقانی، شورا هم در سطح کشور دایر و شورای کارگری در کارخانجات راهاندازی شد من هم آن روزها علاوه بر همکاری در شورای کارگری، در پایگاه بسیج حسینی خیابان راهآهن فعالیت میکردم.
مسئولین پایگاه بسیج اولیه قدرتالله چگینی و حاج رضا یزدانپناه بودند که حدود هزار نفر را تحت پوشش داشتند. پس از مدتی اعضای بسیج به گروههای مختلف تقسیم شده و هر گروه در مسجد محل خودش به فعالیت مشغول میشد. من هم بههمراه گروهی از علاقهمندان به پایگاه مسجد حسینی خیابان راهآهن رفتم.
روزها در کارخانه کار میکردم و عصرها و شبها در پایگاه نگهبانی و حفظ امنیت شهر را بر عهده داشتم. سال ۱۳۵۹ برای آموزش نظامی به جاده باراجین میرفتیم و در آنجا علی شالی به ما آموزش نحوه کار با اسلحه و باز و بسته کردن آن را میداد و بحثهای عقیدتی و احکام نیز توسط چگینی و یزدانپناه آموزش داده میشد. در همین ایام تصمیم گرفتم درس را ادامه دهم. در مسیر راهنمایی شهیدی ثبتنام کردم و کلاس اول راهنمایی را با نمرات با دریافت نمرات متوسط گذراندم.
سال ۱۳۶۰ و با انتخاب آقای بنیصدر به عنوان رئیسجمهور و مواضع ضد انقلابی که منافقین علیه جمهوری اسلامی و حزبالله داشتند، سالی پر از فراز و نشیب بود. هر روز در خیابانها بحث و گفتگو و زدوخورد بین حزباللهیها و ضد انقلاب و منافقین اتفاق میافتاد. ما هم که در پایگاه بسیج فعالیت داشتیم هر روز به سبزهمیدان، خیابان خیام و محل تجمع منافقین میرفتیم و علیه آنها شعار میدادیم و بعضاَ هم در درگیریهایی که به وجود میآمد هم کتک میزدیم و هم میخوردیم.
همزمان جنگ هم شروع شده بود و رزمندگان بسیاری از پایگاه و کارخانه به جبههها میرفتند و من هم عجیب علاقمند شده بودم که بروم جبهه، به همین دلیل طاقت نیاورده و با وجود اینکه همسرم شش ماهه باردار بود و به سختی او را راضی کردم، اول دی ماه سال ۱۳۶۰ و برای اولین بار از طریق بسیج کارخانجات عازم جبهه شدم.
منبع: کتاب من پاسدار نیستم!