شهید میشوی!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، محمود قنبری از خاطرات خود میگوید: بعد از خوردن لقمهای نان و کنسرو به طرف اردوگاه حرکت کردیم. چند قدم از رودخانه دور نشده بودیم که گفتم علی جان تو میگویی شهید میشوی. اون کاغذ را بده پیش من بماند که در آخرت از تو مدرکی داشته باشم. شاید آن موقع دیگر مرا نشناسی. گفت نه شاید تو هم امانتدار خوبی نباشی. آن را به کسی میدهیم که از آن خوب نگهداری کند. گفتم به کی؟
لحظهای ایستاد و به طرف رودخانه برگشت. کاغذ را به طرف رودخانه انداخت و گفت:ای رودخانه، این خون نامه را برای ما تا روز قیامت نگه دار و آن را سالم برای ما باز گردان. فکر کردم شوخی میکند. وقتی به جان مادرش قسم خورد فهمیدم راستی راستی آن را داخل رودخانه انداخته است.
ساعت ۴ بعدازظهر به اردوگاه رسیدیم. همه بچههای تخریب جمع شده بودند و فرمانده گردان سخنرانی میکرد. همه تقسیم شده بودیم. من به گردان ۱۵۳ و علیرضا به گروهان ۱۵۴ افتاده بود.
منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)