« حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود. دل این را نداشت که مرا در آن وضعیت ببیند با مهربانی از در و دیوار صحبت می‌کرد که حواسم پرت بشود می‌گفت تا سه بشماری تمامه ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

تا سه بشماری تمامه!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «حمید سیاه‌کالی‌مرادی»، چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد، پدرش حشمت‌الله و مادرش امینه سیاه‌کالی مرادی نام داشت، دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود و دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.

این شهید بزرگوار توسط سپاه صاحب‌الامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم‌چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. وی پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت پرتابه‌های جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد و مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.

تا سه بشماری تمامه!

فرزانه سیاه‌کالی‌مرادی همسر شهید حمید سیاه‌کالی‌مرادی روایت می‌کند: روز آزمایش فاطمه‌ هم همراه من و حمید آمد. آزمایش خون سخت و دردآوری بود اشکم درآمده بود و رنگ به چهره نداشتم. حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود. دل این را نداشت که مرا در آن وضعیت ببیند با مهربانی از در و دیوار صحبت می‌کرد که حواسم پرت بشود می‌گفت تا سه بشماری تمامه.

آزمایش را که دادیم چند دقیقه‌ای نشستم به‌خاطر خون زیادی که گرفته بودند ضعف کرده بودم موقع بیرون آمدن حمید برگه آزمایشگاه را به من داد و گفت شرمنده فرزانه خانم ما فردا می‌رم مأموریت. بی‌زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر. هر وقت گرفتی حتماً به من خبر بده برگشتیم با هم می‌بریم مطب به دکتر نشون بدیم.

این دو روز خبری از هم نداشتیم. حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که باهم در تماس باشیم. گاهی مثل مرغ سر کنده دور خودم می‌چرخیدم و خیره به برگه آزمایشگاه تا چند سال آینده را مثل پازل در ذهنم می‌چیدم با خودم می‌گفتم: اگر نتیجه آزمایش خوب بود که من و حمید با هم عروسی می‌کنیم سال‌های سال پیش هم با خوشی زندگی می‌کنیم و یه زندگی خوب می‌سازیم.

به جواب منفی زیاد فکر نمی‌کردم چون چیزی هم نبود که بخواهم در ذهنم بسازم گاهی هم که به آن فکر می‌کردم با خودم می‌گفتم شاید هم جواب آزمایش منفی باشه اون موقع چی؟ خوب معلومه دیگه همه‌ چی طبق قراری که گذاشتیم همون‌جا تموم می‌شه و هرکدوم می‌ریم سراغ زندگی خودمون. به هیچ‌کس هم حرف نمی‌زنیم ما که نمی‌تونیم نتیجه منفی آن نمایش به این مهمی رو ندیده بگیریم به این‌جا که می‌رسیدم رشته چیزهایی که در خیالم بافته بودم پاره می‌شد. دوست داشتم از افکار حمید هم باخبر می‌شدیم.

منبع: کتاب یادت باشد، داستان زندگی شهید (حمید سیاه‌کالی‌مرادی)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده