«همان‌طور که به دنبال جای مناسبی برای وضو می‌گشتم، چشمم به چیزی افتاد شبیه تخته‌ا‌ی بزرگ یا کیسه شنی به نظر جای خوبی برای وضو بود. مشغول مسح بودم که ناگهان دیدم چیزی که رویش ایستاده‌ام یعنی روی آب جسد یک عراقی است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.

وضوی ناتمام!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، ایثارگر «صمدالله دمرچلو» روایت می‌کند: در عملیات پس از شکستن خط دفاعی دشمن بعثی و تصرف جاده کشیده شده داخل هور کنار جاده مستقر بودیم. در روز دوم با پاتک سنگین آن‌ها مواجه شدیم، من برای رفع خستگی تصمیم گرفتم که وضو گرفته و چند رکعت نماز بخوانم تا از این بی‌حالی درآیم.

همان‌طور که به دنبال جای مناسبی برای وضو می‌گشتم، چشمم به چیزی افتاد شبیه تخته‌ا‌ی بزرگ یا کیسه شنی به نظر جای خوبی برای وضو بود. مشغول مسح بودم که ناگهان دیدم چیزی که رویش ایستاده‌ام یعنی روی آب جسد یک عراقی است. تقریباً دو شب پیش طی عملیات به درک واصل شده بود در طی این دو شب، چون داخل آب بوده مقدار زیادی آب خورد و متورم شده بود. فوراً از روی شکم جسد عراقی، پایین پریدم و از آن فاصله گرفتم. بعد از چند دقیقه به کار خود خندیدم. چون وضویم نیز ناتمام مانده بود. دوباره مشغول وضو گرفتن در همان جا شدم این خاطره هرگز از ذهنم بیرون نمی‌رود.

منبع: کتاب نسل آفتاب (جلد ۱)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده