خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «محمدرضا مشتاقی» نقل می کند: محمدرضا، وقتی خبر شهادت شهیدی را می شنید، بسیار افسرده می شد و با تاثر می گفت: خوش به حالش که شهید شد و می گفت: وقتی در جبهه هستم اصلا به چیزی به جز پیروزی اسلام و شهادت فکر نمی کنم. ما دل از دنیا بریده ایم و با خدایمان پیمان بسته ایم تا در راهش شهید بشویم.
کد خبر: ۵۵۸۵۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳
برگی از خاطرات؛
«فرماندهی تیپ ۱۷ علیابنابیطالب(ع) بعد از مرحله چهارم عملیات رمضان را دوست عزیزم شهید «مهدی زینالدین» بر عهده گرفت. درست به خاطر دارم که مدام تکرار میکرد اگرچه فرماندهی تیپ افتخار بزرگی است که نصیبم شده، ولی من به دنبال افتخاری بزرگتر یعنی شهادت در راه خدا هستم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۵۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
مادر شهید «حمیدرضا اکرم» نقل میکند: «گفتم: امروز حمیدرضا اذیتت نکرد؟ گفت: نه خالهجون! اول رفتیم بهشت زهرا امام رو اونجا دیدیم. این بچه از اشتیاق داشت پر درمیآورد. اصلاً روی پاهاش بند نبود.»»
کد خبر: ۵۵۸۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «محمد امامدادی» میگوید: «شهید خیلی آدم مومن و متدینی بود. یک آدم ساده روستایی بود ولی در همهی کارها وارد بود. پیش نماز مسجد بود و همیشه دعای کمیل میخواند. دوست دارم دوباره ببینمش.»
کد خبر: ۵۵۸۵۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
«بیست روزی بود که از احمد خبری نبود و از این همه دوری او به ستوه آمده و حسابی عصبانی بودم و حسابی عصبانی بودم. بچهها را به مادرم سپردم. چادر را سر کردم و راه افتادم به سمت سپاه شهر صنعتی. نه شهر صنعتی رفته بودم و نه میدانستم سپاه در کجای شهر صنعتی قرار دارد. از خیابان ولیعصر مینیبوس سوار شدم و پرسان پرسان خودم را به سپاه رساندم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
دوست شهید «مهدی بهرامی» میگوید: «به خرمشهر رسیدیم. وقتی میخواست پا جای پای شهدایی بگذارد که برای حفظ وجببهوجب خاک این مرزوبوم، خون خود را نثار اسلام کردند، احساس عجیبی داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۴۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«ما مدیون شهدا هستیم و تا یک قطره خون که در بدن داشته باشیم میجنگیم تا به پیروزی برسیم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۴۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
«از طرف مجلس به هر نمایندهای یک دستگاه ماشین پاترول داده بودند، ولی حاجآقا را همیشه با یک ماشین مزدا میبردیم، آن روز گفتم: ما برویم ماشین را تحویل بگیریم؟ حاجآقا چند بار سرش را کوبید روی داشبورد ماشین و گفت: من نمیدانم چه کار خلافی کردهام که این آقایان خوششان آمده، نمیدانم خون چه کسی را میخواهند زیر پای من بیاندازند؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۴۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
قسمت سوم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
همسر شهید «مهدی بهرامی» نقل میکند: «میگفت: طیبه! من سه آرزو داشتم؛ یکی ازدواج با تو بود که بهش رسیدم. دومی استخدامی سپاه بود که آن هم بعد از ازدواجمان محقق شد. اما تو سیدی، دعا کن تا به سومیش هم برسم؛ سومین آرزویم شهادته!»
کد خبر: ۵۵۸۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۹
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «محمود جعفری حاجیآبادی» میگوید: «شهید از نظر اخلاقی خیلی خوب بود. همسرم از شهدای فراجا است و در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسیدند. همیشه میگفت سعی کنید مواظب بچههایتان باشید که سمت مواد مخدر نروند و به کارهای خلاف کشیده نشوند.»
کد خبر: ۵۵۸۴۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۹
خاطرهنگاری والدین شهدا
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با والدین گرامی شهید «احمد امیری قریه علی» به مصاحبه پرداخته است. پدر این شهید بزرگوار چنین روایت میکند: «همرزمان فرزندم آمدند و فرزند من مفقود شد. اسرا آمدند و خبری از فرزندم نشد. پس از 11 سال انتظار پیکر فرزندم را آوردند.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۵۸۴۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۸
«در عملیات والفجر ۴ من و آقای بهتویی و فرجالله فصیحیرامندی و علیرضا اکبری برای شناسایی، چند روزی به منطقه مریوان رفتیم. من به یاد ندارم که در آن شبها با توجه به خستگی شدید روزانه، نماز شب آقای بهتویی ترک شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۴۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۸
مادر شهید «ایرج کنشلو» نقل میکند: «آمد پیشم و گفت: پیش من نمییای؟ گفتم: مریض بودم، دلم میخواست بیام، اما نتونستم. گفت: مادر! همیشه که تو نباید به من سر بزنی، یکبار هم من مییام، اشکالی نداره.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا، خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۸۳۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«ماه رمضان بود و هنگام تولدش علی آقا در جبهه بود و امکان حضورش در کنارم نبود، پسرمان که به دنیا آمد به او اطلاع دادند و یک هفته به بعد به مرخصی آمد. این یک هفته برایم بهاندازه سالها دلتنگی گذشت ...»آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی سیمبر» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۳۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«نزدیک ظهر مقداری از وسایل را پشت ماشین گذاشتیم تا به محل جدید ببریم هنوز از بیمارستان زیاد دور نشده بودیم که صدای بمباران آمد هراسان برگشتیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «علیاصغر جعفری لاری» میگوید: «هنوز بعد از 30 سال یاد شهید که میافتم غصه میخورم، خیلی برایم سخت است، بدترین اتفاق زندگیام بود. مردم قدر این آزادی و راحتی که دارند را بدانند. این خونهایی که ریخته شده هر کدامشان یک شخصیت وصف نشدنی بودند.»
کد خبر: ۵۵۸۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«دشمنان متوجه شدند و رگبار را به سمت قایق ما نشانه رفتند و در همان ابتدا قایقرانها و بیسیمچیها به شهادت رسیدند. تیری هم به شکم آقای عراقی خورد. آقای صلحجو هم تیر خورد. گالونهای بنزین هم در کف قایق ریختند ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزهعلی قربانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یادم هست مردم جمع شده بودند و با تعجب کشتهها را نگاه میکردند. کشتههای تنومندی که لباس نظامی و کردی پوشیده و سرشان هم دستمال بسته بودند. من تا حالا چنین وضعیتی را ندیده بودم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
مادر شهید «غضنفر درخشانخواه» نقل میکند: «وقتی تابوت را باز کردند، کفن را کنار زدم. دست به سرش کشیدم. زلفش را به این طرف و آن طرف دادم. صورتش را بوسیدم. سیر نشدم. کف پایش را بوسیدم. همینطور لالاییکنان با دستم موی سرش را نوازش کردم.»
کد خبر: ۵۵۸۳۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
برگی از خاطرات شهید «لشگری» در اسارت؛
«من اولین خلبان ایرانی بودم که به اسارت درآمدم و سروان بعثی میخواست قدرت تحمل و شکنجه خلبانان ایرانی را نیز محک بزند. با عنایت خداوند اراده کرده بودم به هیچوجه حرف نزنم و سروان بعثی را در این مأموریتش ناکام بگذارم ...» ادامه این خاطره از خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» طی دوران اسارت را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵