خاطرهای از شهید بهمن امیری «23»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «نامهای که برای دوستم فرستاده بودم اما جوابش را برادرش نوشته بود. قلبم به درد آمد چون آن برادر يعنی قنبر زارع در کوههای بانه به شهادت رسيده بود و...» متن کامل خاطره بیست و سوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۴
خاطرهای از شهید بهمن امیری «22»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «امروز به سوی مقصدی در حرکت هستيم و به احتمال زياد شوش دانيال میباشد. الآن داخل ماشين نشستهايم و تا لحظاتی ديگر حرکت میکنيم و...» متن کامل خاطره بیست و دوم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۱
خاطرهای از شهید بهمن امیری «21»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «برای اولين بار پای به گلزار شهدای اهواز میگذاريم. به منزلگاههای ابدی انسان که به انسان هشدار میدهد خودت را آماده کن که فقط يک چيز به درد تو میخورد آن عمل است و...» متن کامل خاطره بیست و یکم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۰
خاطرهای از شهید بهمن امیری «20»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «به شهر شهيدپرور هويزه رسيديم. شهری که خيلی از جوانهای پاسدار ما را تکهتکه يا زنده به گور کردند. هويزهای که با خاک و خون يکسان شده بود و...» متن کامل خاطره بیستم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدحسین اشرف»
همرزم شهید «محمدحسین اشرف» نقل میکند: «بعضی از روزها صبح که از خواب بیدار میشدیم لباسهامون رو تمیز و شسته شده میدیدیم و همه به هم دیگه شک میکردیم. دفعه آخر لباسها علاوه بر شسته شدن معطر هم شده بودن، آن بار از بوی عطر لباس همه فهمیدیم کار کی بوده.»
کد خبر: ۵۴۳۷۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
گفتگوی تصویری با همسر شهید «احمد محمودی فر»؛
همسر شهید «احمد محمودیفر» میگوید: همسرم بسیار مهربان، خوش رفتار و باگذشت بود. سال 1365 در منطقه جنگی دچار موج گرفتگی و مجروح شد، بعد از مجروحیتش باز هم در جبهه های جنگ حضور داشت تا اینکه یک روز به من زنگ زد و گفت با یکی از همکارانم به منزل می آییم پذیرایی را حاضر کن، خیلی منتظر شدم نیامدند تا به ما خبر دادند برای مأموریتی به حلبچه رفتند و در آنجا مفقود شدند.
کد خبر: ۵۴۳۷۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
خاطرهای از شهید بهمن امیری «18»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «صدای سوت باد گوشم را نوازش میدهد. شهری خالی از سکنه، شهری که در زير چکمههای دژخيمان له شده است و...» متن کامل خاطره هجدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۶۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۵
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین اشرف»
خواهر شهید «محمدحسین اشرف» نقل میکند: «گفتم: ای بابا باز هم روزهای؟ مگه تو چقدر روزه قضا داری؟ گفت: این روزهها جریمه است نه بدهی. گفتم: داداش جان! یک جوری حرف بزن که ما هم بفهمیم. گفت: یک خرده فکر کنی میفهمی آدم کی جریمه میشه. ...»
کد خبر: ۵۴۳۶۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
خاطرهای از شهید بهمن امیری «16»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «صدا خمپاره سکوت مرگبار شهر را فرو شکسته است. شهری که وقتی انسان نگاه میکند به خيال اينکه هزاران سال بدون سکنه مانده و...» متن کامل خاطره شانزدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۶۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱
همسر شهید «نعمت الله رحمانی» میگوید: «شهید در منزل می گفت اگر ما به جنگ با دشمن نرویم چه کسی باید از کشور محافظت کند، آخرین باری که میخواست راهی منطقه شود دخترمان را زیاد بوسید انگار میخواست دیگر برنگردد که همین طور هم شد.»
کد خبر: ۵۴۳۶۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
همسر شهید «محمود حبیبی» در خاطرهای از زنده بودن همسرش پس از ماجرایی که برایش اتفاق افتاده سخن میگوید، در ادامه داستان زندگی و ماجرای زنده بودن این شهید والامقام را مطالعه فرمایید.
کد خبر: ۵۴۳۶۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
مامان واسه اولین بار گفت بابات وقتی دنیا اومدن تو نبود بهش گفتن نره جنگ تموم شده، اما گفت اسلامآباد عملیات آخره، دیگه برنگشت ...» ادامه این داستان کوتاه دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
گفتگوی تصویری با همسر شهید«محمد عزیزیوسفی»؛
همسر شهید«محمد عزیزیوسفی»، می گوید: همسرم، راننده سپاه بود برای همکارانش غذا برد که به شهادت رسید. خیلی به محمد وابسته بودم سالهاست که او را در کنار خودم احساس می کنم.
کد خبر: ۵۴۳۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
«بر اثر نیزهای که به گلویش وارد کرده بودند. قدرت سخن گفتن نداشت، به شدت تشنه بود، ولی در اثر جراحت گلو قدرت آب نوشیدن نداشت و همهاش به یاد تشنگی امام حسین علیهالسلام سیل اشک بر صورتش روان بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «شیخ محمدتقی برغانی قزوینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۶۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
خاطرات شفاهی پدران شهدا
پدر شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی» میگوید: «زمان حضور در عملیات فرا رسید. سیدمحمدحسین در جمع همسنگرانشان قرار گرفت، اما به او گفتند: در این عملیات نمی توانی حضور داشته باشی. او در جواب میگوید: برای فردا شهید نمیخواهید؟ همرزمانش وقتی این حد از علاقه و اشتیاق او را میبینند، او را دعوت میکنند تا در عملیات شرکت کند. از او می پرسند؟ شما خیلی آرزو برای دنیا داشتی! چه اتفاقی افتاده است؟ او میگوید: «دیگر هیچ آرزویی جز شهادت در دنیا ندارم.»
کد خبر: ۵۴۳۶۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
روایتی همسرانه از شهید:
همسر شهید علی پیرونظر روایت میکند: از خواب پریدم و شروع کردم به گریه کردن. از صدای گریهام علی آقا بیدار شد. پرسید: چرا گریه میکنی؟ خواب دیدهای؟ گفتم: علی خواب دیدم تو شهید میشوی.
کد خبر: ۵۴۳۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۷
گفتگو با همسر شهید«مهدی شهلایی»؛
همسر شهید«مهدی شهلایی»، می گوید: شهید بسیار خوش رو، مهربان و مؤمن بود در طول زندگی ام حتی یک بار هم از او ناراحت نشدم. با فرمانده شهید محمد سعید جعفری مثل برادر بودند و با هم کار می کردند با هم عضو بسیج می شوند و خدمت به مردم را وظیفه خود می دانست.
کد خبر: ۵۴۳۵۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«برادر جان من فعلاً در سپاه هستم و مشغول خدمت به انقلاب اسلامی هستم. بهرام جان خیلی دوست دارم پیش شما بیایم. خوش به حال شما که در جبهه هستید ...» ادامه این نامه از صادق غیاثوندسلخوری که طی دوران دفاع مقدس به بهرامعلی نصیری نوشته شده را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «صیدنورالدین صیدی» از شهدای دفاع مقدس است که آبان ماه 1359 در جبهه سومار به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خیلی دوست شهید شود و بارها می گفت کاش مادرم برایم دعا کند که شهید شوم. در ادامه فیلم مصاحبه با مادر گرانقدر شهید منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۳۵۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵
«به خواندن و هدیه دادن کتاب علاقه زیادی داشت مثلاً وقتی خواهرش ازدواج کرد کتاب آداب همسرداری را برایش خرید و به او هدیه داد ...» ادامه این خاطره از شهید «حسن حسینپور» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵