نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات دفاع مقدس
عشق، علاقه و احساس تعهد نسبت به انقلاب اسلامی باعث شد شهید «اکبر موسی پور» نه تنها سه بار برای دفاع از آرمان‌های انقلاب و حضرت امام خمینی (ره) به جبهه اعزام گردد بلکه در تبلیغ و جذب نیرو به جهاد سازندگی و سپاه در پشتیبانی جنگ تلاش نماید.
کد خبر: ۵۷۰۲۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳

خاطره ی حاج بهزاد باقری از سردار شهید «داریوش مرادی فرد»
شهید «داریوش مرادی فرد» از نیروهای اطلاعات عملیات بود که برای هر عملیاتی می رفت و در ماموریت شناسایی موفق بود.
کد خبر: ۵۷۰۲۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«مارش عملیاتی که به گوش می‌رسید خانه ما می‌شد عزاخانه. مادرم دست از کار می‌کشید رادیو به دست کنار تلویزیون می‌نشست. اشک می‌ریخت، دعا می‌کرد و گریه می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

«طبق عادت دوباره پابرهنه به ‌طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

«از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعه‌ام را به تو بدهم؟ هیچ می‌دانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا (س) نذر کرده‌ام ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

زندگینامه شهید «محمد غرسبان روزبهانی»؛
پس از شهادت محسن تازه مشخص شد كه با مراكز مختلفی از جمله روابط عمومی سپاه، پايگاه مقاومت و اكثر نهادها در ارتباط بوده و حتي نزديكترين خويشاوندان او نيز از اين فعاليت ها اطلاع نداشتند؛ چون مي خواست بدون ريا و تظاهر به خدمت در راه اسلام و اطاعت از امام خميني «ره» بپردازد.
کد خبر: ۵۶۹۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۴

برگی از خاطرات؛
«کدام هویزه؟ چه بگویم که آبادترین محل آن قبرستان بود. هیچ خانه‌ای نبود که پابرجا مانده باشد. هر کس به این شهر ویران شده نگاه می‌کرد خیال می‌کرد این شهر در تصرف لشگریان مغول درآمده است ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۳

برگی از خاطرات؛
«آن روز به‌قدری اسیر بعثی در کانال خرمشهر تجمع کرده بودند که برای انتقال آن‌ها به عقب نه تنها کمپرسی‌های ما تکمیل ظرفیت شد بلکه کمپرسی‌های یخچال‌دار ما را نیز پر از بعثی می‌کردند و اسرا را به عقب یعنی به اهواز انتقال می‌دادند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۵۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«گرد و خاک آن‌قدر زیاد بود که به هیچ وجه نمی‌توانستیم یکدیگر را ببینیم. دوستم ترسیده بود و فکر می‌کرد که من مجروح شده‌ام و هر دو نگران حال هم بودیم، ولی شکر خدا هیچ کدام جراحتی ندیدیم و راه را ادامه دادیم. در حالی که همراه من دیگر از ترس، سر خود را از کانال بیرون نگرفت و بسیار با احتیاط بقیه مسیر را طی کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۳۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۷

برگی از خاطرات؛
«چند قدم از رودخانه دور نشده بودیم که گفتم علی جان تو می‌گویی شهید می‌شوی. اون کاغذ را بده پیش من بماند که در آخرت از تو مدرکی داشته باشم. شاید آن موقع دیگر مرا نشناسی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «محمود قنبری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

«گفتم بچه‌ها یک خواب خوب دیدم. دوستم که الان جانباز است گفت صبر کن اول من خوابم را تعریف کنم. دوستم گفت شما دیشب ازدواج کردید و من را دعوت کردید. گفتم من هم همین خواب را دیدم بچه‌ها گفتند مواظب خودتان باشید بلایی سرتان می‌آید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۹۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

«دوستانم در یک غافل‌گیری، افسر نگهبان و دیگر بچه‌های سپاهی را دستگیر کردند و روی سر آن‌ها گونی کشیدند و دست بسته در یکی از اتاق‌ها حبس کردند. دستور دادم تا ۲۴ ساعت در باراجین به همین حال بمانند تا یادشان باشد دشمن و ضدانقلاب با کسی شوخی ندارند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۷۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸

کتاب «مدالی از جنس پلاک»، که آینه‌ای از رشادت‌های شهدای ورزشکار قزوین در دوران دفاع مقدس است، رونمایی شد.
کد خبر: ۵۶۷۱۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«۱۰ بار خواب دیدم تو شهید شدی و من سر قبر تو گریه می‌کردم، ولی بهرام جان نوشته بودند که بچه‌ها از جبهه آمده‌اند. ولی بهرام نیامده است من هم فکر کردم تو شهید شده‌ای این‌ها برای من نمی‌نویسند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۴۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴

در قسمتی از کتاب «خاکریز» که گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است، می‌خوانید: «هوا بسیار گرم بود. از ساعت ۴ صبح تا ساعت ۱۶ بعدازظهر من به اتفاق ۳ نفر از سربازان به سمت دشمن تیراندازی کردیم. یک نفر از بچه‌ها ترکش به صورتش خورد. همه ما از شدت تشنگی خون بالا آوردیم ...»
کد خبر: ۵۶۵۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

«نزدیکی دشمن سیم‌خاردار کشیده شده که باعث کندی حرکت بچه‌ها شده بود. در این هنگام یکی از رزمندگان بسیجی با شجاعت خود را بر روی سیم خاردار انداخت و نیرو‌ها را صدا کرد که از رویش عبور کنند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳

شهید «محمدمراد گراوند» یکم شهریور ماه 1342 در روستای کلسرخ واقع در بخش طرهان از توابع شهرستان کوهدشت متولد شد. با آغاز جنگ تحمیلی در سال 59 زمانی که تنها 17 سال داشت راهی جبهه شد. وی در عملیاتهای مختلفی شرکت داشت. سرانجام در تاریخ بیست و دوم دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت نائل گردید. در ادامه تصاویری از این شهید والامقام را می بینید:
کد خبر: ۵۶۴۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

طی مراسمی؛
مسئولان استان قزوین طی مراسمی، از کتاب «سال‌های پشتیبانی» رونمایی کردند.
کد خبر: ۵۶۴۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۰

«به محض رسیدن به خط مقدم حدود ۱۰۰ متری تیررس دشمن بودیم. دو شبانه‌روز در آن محل که بسیار سرد بود، ماندیم و شب سوم به سوی دشمن حرکت کردیم تا ظهر منطقه را فتح کردیم. در حین حرکت در زیر آتش خمپاره و ترکش، گلوله‌ای به من اصابت کرد و بی‌هوش شدم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۴۵۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۹

خاطرهای از همرزم شهید «محمد‌‎حسن ولی‌پوری»
همرزم شهید «محمدحسن ولی پوری» در بیان خاطرات وی می گوید: من به ايشان گفتم رزمنده، نكند از بعثی مي ترسی در جوابم گفت: اگر خدا توفيق داد و عمليات آغاز شد در جنگ و رو به روی بعثی‌ها معلوم می‌شود كه مادر چه كسي پسر آورده است كه واقعاً همينطور هم بود چون در جبهه مثل شير مي جنگيد و در داخل شهر و محل هم يك مبارز تمام عيار بود.
کد خبر: ۵۶۴۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۲