صحن سقاخانه
دوشنبه, ۰۶ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۲۲
توی دلم ولولهای به پا شد، ولولهای که حدود 2 ماه به طول کشید که خبر شهادتش را آوردند و من درست سال بعد بدون او، در همان نقطه در صحن سقاخانه نشستم و تنهای تنها با امام و مراد او درد و دل میکردم...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، حجتالله صنعتکار آهنگریفرد، ششم اسفند ۱۳۳۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش عزتالله و مادرش ثریاخانم نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ با سمت فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
صغری شکیبزاده، همسر شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد:
اولین بار بود که با آقا حجت میرفتیم به پابوس امام رضا(ع). روزهای قشنگی بود. روز اول که به حرم امام هشتم رفتیم، زیارت سیری کردیم و برگشتیم و رفتیم به صحن سقاخانه آقا. زیر یکی از طاقیها نشسته بودیم تا وقت اذان بشود و نماز مغرب را به جماعت بخوانیم. حرفهای زیادی زدیم. از روزهایی که گذشته بود و از فرداهایی که پیش رو داشتیم. صحبتهایمان که تمام شد، حجت گفت: من به دلم افتاده و مطمئنم که سال بعد نیستم و تو بایستی تنها به زیارت آقا امام رضا(ع) بیایی.
من نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیریم و گفتم: چیه؟... من را آوردهای اینجا که این حرفها را تحویلم بدی؟ او که منتظر بود حرفهایم تمام بشود، حرفهایش را به شوخی گرفت تا از دل درآورد.
توی دلم ولولهای به پا شد. ولولهای که حدود 2 ماه به طول کشید که خبر شهادتش را آوردند و من درست سال بعد بدون او، در همان نقطه در صحن سقاخانه نشستم و تنهای تنها با امام و مراد او درد و دل میکردم.
خاطره دیگری از همسر شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد:
یک شب قبل از اینکه خواب شهید شدنش را ببینم، تلویزیون عملیات بدر را نشان میداد. وقتی تصویر آقا حجت را دیدم احساس کردم که شهید شده است و ناخودآگاه اشک ریختم. مادرم و خانوادهام به من گفتند: تو چرا اینقدر گریه میکنی؟ خیلی هم باید خوشحال باشی که زنده است و تصویرش پخش میشود. ولی من پیش خودم میگفتم که او شهید شده است. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، متوجه شدم که دلم به من دروغ نگفته بود.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما