برگرفته از کتاب موج انفجار؛
نوید شاهد - «زندگی در جزیره بسیار مشکل بود. رزمندگان از صبح تا شب در درون سنگر بودند و در بعضی مناطق تا زانو در آب بودند. در آنجا اگر کسی در روز سرش را از سنگر بیرون می‌آورد، آتش دشمن تهدیدش می‌کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان "رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
از آتش‌بازی عراقی‌ها در جزیره تا آموزش نیروها در باتلاقها

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست، متولد 1330 در احمدآباد دشتابی از توابع شهرستان بوئین‌زهرا به دنیا آمد. از سال 1353 در اداره تعاون مشغول به کار شده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با ادغام این اداره در جهاد کشاورزی مدال جهادگری را برسینه آویخت و تا سال 1381 در این نهاد مقدس منشا خدمات و فعالیت‌های ارزنده‌ای بوده است.

وی سال 1354 ازدواج کرد و دو فرزند دختر و پسر از خود به یادگار گذاشته است، ایشان با آغاز جنگ تحمیلی حضورش را در جبهه‌ها ضروری دانست و براساس پیگیری‌های مستمری که داشته در مناطق جنگی حضور یافته است.

وی طی 26 ماه به دفعات در جبهه‌های جنوب و غرب کشور در مسئولیت‌های مختلف نظامی و تدارکاتی فعالیت داشته است.

 از آتش‌بازی عراقی‌ها در جزیره تا آموزش نیروها در باتلاق‌ها

رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست روایت می‌کند:
ما به سه گروهان تقسیم شده بودیم. نیروهای خط اول را گروهان یک تشکیل می‌داد که موقعیت مکانی آنها بسیار سخت و خطرناک بود. ما گروهان دوم بودیم که در پشت سر نیروهای گروهان یک قرار داشتیم و گروهان سوم در پشت سر ما واقع شده بود که نیروهای آن نسبتا آزادتر بودند و می‌توانستند در بین یکدیگر رفت و آمد کنند و به هم سر بزنند.

در آن زمان عراقی‌ها بیشتر از خمپاره 60 و 80 استفاده می‌کردند و گاهی اوقات هم بمب خوشه‌ای می‌زدند که من قبلا نظیر آن را ندیده بودم که چندین بار به صورت خوشه در بالای سر ما منفجر می‌شد و ترکش‌های خود را به روی بچه‌ها می‌ریخت.

از آتش‌بازی عراقی‌ها که بگذریم، انگار که کسی در این جزیره زندگی نمی‌کرد. همه جا سکوت بود و بچه‌ها به آهستگی با یکدیگر صحبت می‌کردند تا صدای آنها به گوش عراقی‌ها نرسد و در آن سکوت فقط صدای وز، وز پشه‌ها در محیط می‌پیچد.

زندگی در جزیره بسیار مشکل بود. از صبح تا شب در درون سنگر بودند و در بعضی مناطق تا زانو در آب بودند. در آنجا اگر کسی در روز سرش را از سنگر بیرون می‌آورد، آتش دشمن تهدیدش می‌کرد.

 ما مدام نیروهای تحت فرمان خود را قوت قلب می‌دادیم و من به آنها می‌گفتم که باید بدانیم وجب به وجب این خاک از خون شهیدان پوشیده است و باید با چنگ و دندان از آن مواظبت و حفاظت کنیم و اینکه کوچکترین بی‌احتیاطی ما می‌تواند باعث ایجاد مشکل شود. همانگونه که تهیه کردن چایی بدون توجه به مسایل پیش پا افتاده به قیمت شهادت برادر عزیزمان مهدی‌پور تمام شد.

هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که در دوران آموزشی فرمانده گردان ما، شهید سید مصطفی حاجی سید جوادی در کنار رود اروند نیروها را تا کمر در باتلاقها آموزش می‌داد و خودش هم پابه پای بچه‌ها حرکت می‌کرد.

در گرمای تابستان که به فصل خرماپزان معروف بود، چه زحماتی را متحمل می‌شد تا آموزش نیروها به بهترین صورت ممکن انجام پذیرد. در آن موسم، هوا بسیار داغ بود و پشه‌های زیادی در باتلاق‌ها، بچه‌ها را اذیت می‌کردند. همه تا سینه در باتلاق فرو می‌رفتیم.

شهید سید ابراهیم موسوی، کارمند شرکت پرسی گاز که قد بلندی داشت و از توانایی بدنی خوبی برخوردار بود، به دیگر برادرانی که توانایی کمتری داشتند و در باتلاق گیر می‌کردند، کمک می‌کرد و دست آنها را می‌گرفت و با خود بیرون می‌کشید.

من هرگز آن سید بزرگوار را فراموش نمی‌کنم در حین آموزش آیه‌هایی از سوره صف را می‌خواندیم و بدین وسیله انرژی می‌گرفتیم. بعد از آموزش همه در صف نماز حاضر می‌شدند. نماز را به امامت یکی از برادران اقامه می‌کردیم و یا کسانی که عجله داشتند، به صورت فرادا نماز خود را می‌خواندند. علاوه بر نکات نظامی مسئله عقیدتی و معنوی نیروها هم در مدت آموزش مدنظر فرماندهان قرار می‌گرفت.

همه فرماندهان پیش از نیروها در صف نماز حاضر می‌شدند و بدین ترتیب عملا نیروها را در اجرای نماز و دیگر مسایل معنوی و خواندن دعای کمیل و توسل تشویق می‌کردند و در این موارد هم الگویی شایسته برای همه رزمندگان تحت فرمان خود بودند. تا حدی که رزمندگان از آنان اقامه واجبات و مستحبات مانند اقامه نماز شب را فرا می‌گرفتند.

 منبع: کتاب موج انفجار(دفاع مقدس در خاطرات رزمنده جهادگر بهرام ایراندوست)

مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده