لشکر 16 زرهی قزوین و هشت سال دفاع قهرمانانه
پنجشنبه, ۰۳ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۱۵
نوید شاهد - لشکر 16 زرهی قزوین طی هشت سال دفاع مقدس و حضور مستمر فرماندهان و نیروهای رزمیاش در جبهههای نبرد حق علیه باطل 2934 شهید و 8224 جانباز در برپایی و حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران تقدیم کرده که همزمان با چهلمین سالروز آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به بیان بخشی از خاطرات رزمندگان لشکر 16 زرهی میپردازیم، با ما همراه باشید.
به گزارش نوید شاهد استان
قزوین، سربازان و فرماندهان پیروز لشکر 16 زرهی قزوین، همانند خیل عظیم نیروهای بسیج و سپاه، در طول دوران هشت ساله دفاع مقدس، ضمن پاسداری از مرزهای ایران اسلامی، در بسیاری از عملیاتهای سرنوشتساز همراه با سایر رزمندگان در جبههها حضور داشته و افتخارات بزرگی برای سرزمین خود در تاریخ حماسی جنگ تحمیلی به ارمغان آوردهاند.
لشکر ۱۶ زرهی قزوین که در طول جنگ ایران و عراق از یگانهای عملکنندهی ارتش جمهوری اسلامی ایران بشمار میآمد، در عملیاتهای نصر، ثامنالائمه، طریقالقدس، بیتالمقدس، فتحالمبین، رمضان، والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت داشته است.
این لشکر از لشکرهای رزمی زرهی نیروی زمینی ارتش میباشد که قرارگاه فرماندهی آن در قزوین قرار داشته و تیپهای تابعهی آن شامل: تیپ ۲۱۶ زرهی زنجان، تیپ ۱۱۶ مکانیزه قزوین، تیپ ۳۱۶ زرهی همدان و تیپ ۴۱۶ مکانیزه خوئین میباشد. این لشکر پس از لشکر ۹۲ زرهی خوزستان، دومین یگان زرهی ایران، خاورمیانه و غرب آسیا است.
لشگر 16 زرهی قزوین طی هشت سال دفاع مقدس و حضور مستمر فرماندهان و نیروهای رزمیاش در جبهههای نبرد حق علیه باطل 2934 شهید و 8224 جانباز تقدیم برپایی و حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران کرده است.
در ادامه و همزمان با چهلمین سالروز آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ضمن گرامی داشت یاد و خاطره سربازان غیور ایران اسلامی، به بیان بخشی از خاطرات رزمندگان لشکر 16 زرهی میپردازیم:
عملیاتی به این گستردگی وجود نداشت
امیر سرتیپ 2 مصطفی قناتی، یکی از فرماندهان وقت لشکر 16 زرهی قزوین: روز سیزدهم دی ماه سال 59 بود که دستور عملیات گردان به گروهان ابلاغ گردید، پرسنل و خدمه تانکها شروع به بارگیری مهمات نمودند و تانکها را برای اجرای عملیات آماده کردند. از عصر روز چهاردهم، تریلی حمل تانک به گردان تحویل و ستونکشی از فولیآباد اهواز (منطقه تجمع گردان) آغاز شد.
بنههای صحرایی از قبل در حمیدیه مستقر شدند، برای حرکت تریلیها و سایر خودروهای ستون، از محور اهواز - سوسنگرد- هویزه استفاده شد، در آن زمان به علت عدم تجربه کافی و بیاطلاعی از محل استقرار یگانهای دشمن، اقدامات تامینی لازم برای ستونکشی انجام نشد، غافل از اینکه نیروهای پیاده دشمن در شمال رودخانه نیسان که از سوسنگرد به سمت هویزه جریان دارد و یکی از شاخههای رودخانه کرخه است، مستقر بودند و به طور آشکار ستونکشی را زیر نظر داشتند، حتی در هنگام حرکت ستون، دو دستگاه تانک گردان به وسیله موشکهای مالیوتکای چمدانی دشمن که در حاشیه رودخانه نیسان مخفی شده بودند مورد اثابت قرار گرفت که خوشبختانه آسیب کلی به آنها وارد نشد.
به هر حال تا نیمههای شب، ستونکشی ادامه داشت و من حدود ساعت 5 بعدازظهر روز چهاردهم دی ماه به هویزه وارد شدم. فرماندهان و پرسنل ذوق و شوق فراوانی داشتند و شب را داخل تانکها و سنگرها به نیایش پروردگار پرداختند و دعا میکردند که عملیات فردا با موفقیت انجام شود و چون اولین عملیات تهاجمی لشکر بود حالت عجیبی در سیمای کلیه پرسنل دیده میشد.
آسمان آن شب هویزه ابری بود و کمی باران بارید و صبح فردا مه نسبتا غلیظی منطقه را فرا گرفته بود. فعالیت از سحرگاه پانزدهم شروع شد. تانکها را روشن نموده و به خط عزیمت، حرکت دادیم و اینکار کمی طول کشید و تا پرسنل را با منطقه توجیه کنیم و آخرین دستورات را به آنها بدهیم، ساعت 9 صبح شد.
از ساعت 9:30 تمام فرماندهان و پرسنل در محلهای خود و پای بیسیمها قرار گرفته و آماده شنیدن رمز عملیات بودند. از طرفی چون ساعت از 8 صبح گذشته بود، دشمن تصور نمیکرد آن روز حملهای انجام شود. تیپ یک در منطقه هویزه و تیپ 3 در منطقه کرخه نور، در خط عزیمت مستقر بودند و منتظر دستور، بالاخره در ساعت 10 صبح روز پانزدهم، عملیات با رمز اللهاکبر، اللهاکبر، اللهاکبر که توسط سرهنگ لطفی (فرمانده وقت لشکر) ابلاغ گردید، شروع شد.
لشکر با حدود یکصد دستگاه تانک چیفتن آماده به رزم و صدها نفربر زرهی، پیشروی خود را از شمال و شرق دشت جفیر آغاز نمود و در همان ساعت اولیه حمله، با یک حرکت برقآسا، دشمن را غافلگیر کرد و تیپ یک با یک حرکت دورانی به پشت توپخانههای دشمن رسید و 2 لشکر عراق را در محاصره نیروهای خودی درآود.
در این عملیات حدود هزار نفر از نیروهای دشمن به اسارت گرفته و صدها دستگاه تانک و نفر بر به آتش کشیده شد و تعداد زیادی تانک و نفربر و خورو و غنائم نظامی دیگر نیز توسط لشکر به عقب تخلیه گردید.
این عملیات 3 روز ادامه داشت و در روز شانزده و هفدهم دی ماه به علت عدم پشتیبانی کافی، لشکر به پشت رودخانه کرخه عقب نشست و در مواضع پدآفندی قرار گرفت و به علت نداشتن بولدوزر و لودر و سایر وسایل مهندسی، تعدادی از تانکهای لشکر که در سنگر پدافندی مناسب نبودند مورد اصابت موشکهای دشمن قرار گرفت و به آتش کشیده شد و تعدادی از پرسنل ایثارگر و جان بر کف در داخل تانکها سوختند و شهید شدند.
از جمله شهید ستوان طاهر افشار و شهید ستوان راشدی و شهدای عزیزی که با شجاعت تمام اولین عملیات گسترده ارتش ایران را در دشت جفیریه یاری رساندند.
این عملیات را نظامیان اروپایی به عملیات زرهی مارشال رومل و مونتگمری در صحرای افریقا تشبیه کرده بودند و شاید بعد از جنگ دوم جهانی تا آن زمان این عملیات زرهی و با این گستردگی سابقه نداشته است.
محتویات شکماش بیرون ریخته بود
ستوان فرامرز اسکندری: در مورد شهیدان هویزه سخن گفتن آسان نیست، همین قدر میتوانم بگویم که آنان اسوههای ایثار بودند. یادم میآید گروهبان کادری داشتیم به نام محمدباقر عسگری که به جای افسر دیدهبان به دیدگاه رفته بود و انجام وظیفه میکرد.
سرباز بیسیمچی او نقل میکرد: هنگامی که محمدباقر عسگری مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته بود، محتویات شکماش بیرون ریخته بود و او با دست آنها را گرفته بود و در حالی که درد امانش را بریده بود، همچنان اطلاعات دشمن را به عقب مخابره میکرد و در تمام تماسهای خود به خاطر حفظ روحیهی رزمندگان، حتی یکبار هم به مجروحیت خود اشاره نکرد.
تکههای شهدا را جمع کردم
سروان بازنشسته، یدالله جهانگیر سامت: هنگام عملیات بود، تعدادی از سربازان با ماشین تقسیم غذا آمده بودند تا غذای رزمندگان را تقسیم کنند که ماشین آنها مورد اصابت موشک قرار گرفت و تعدادی از پرسنل ما به خاک و خون کشیده شدند. پس از این واقعه دردناک، من با دست خودم تکههای بدن آنان را جمعآوری کردم و سپس دفن کردم تا مبادا بدن مطهر آنها به دست حیوانات وحشی بیفتد.
کسی جرات دست زدن نداشت
ستوانیک حشمتالله اختیاری: به یاد دارم یگان ما بمباران شده و موج انفجار شکم یکی از سربازان را پاره کرده بود. در این فاجعه رودههای او بیرون ریخته بود و هیچکس دل آن را نداشت او را تکان داده و به عقب انتقال دهد. ولی سرانجام یکی از رزمندگان به نام ستوان 3 تقی عینآبادی جلو رفته، رودههایش را جمع کرده و وی را داخل جیب گذاشت و با خود به بیمارستان انتقال داد. این مجروح خوشبختانه در این حادثه از مرگ حتمی نجاب یافت، ولی بعدها به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بعثیها ترسیده بودن
ستوانیکم سلطانمراد ساکی: به یکی از سنگرهای دشمن بعثی رسیدیم که جلوی آن خودرویی پارک بود. داخل ماشین اسلحه کلاش و تعداد زیادی فشنگ بود، با پا شیشه خودرو را شکسته اسلحه را برداشته و آن را مسلح کردم و به صورت رگبار شلیک کردم و وقتی اطرافم را نگاه کردم دیدم تعداد بسیاری از عراقیها دستها را بالا برده و تسلیم شدند که بنده دستور دادم 2 نفر دستهای آنها را بستند و طوری وانمود میکردم که انگار تعداد ما خیلی زیاد است.
بعد از آن صحنه، وقتی که اسرا را شمردم، آنها 33 نفر بودند که همهی آنان را با خود به پشت جبهه انتقال و تخلیه کردم. شما به بیمارستان برو! ستوانیکم اکبر عیاری: سربازی داشتم به نام نصرت جلیلی، این سرباز آنقدر شجاع و با ایمان بود که من دوست داشتم ایشان فرمانده تانک میشد.
او در عملیاتهای جنگی، تند تند داخل تانک فشنگگذاری میکرد و میگفت بزن این مزدورها را و من یکی یکی تانکهای دشمن را شکار میکردم و او خیلی خوشحال میشد تا اینکه در یکی از عملیاتها و بعد از سه ساعت جانفشانی، با اصابت موشک به تانک ماوی، در داخل تانک به درجه رفیع شهادت نایل گردید و من بر اثر ترکش مجروح شده و سرگردان بودم که ناگهان دیدم یک نفر به طرف من میآید که تمام سرو صورتش سوخته و اصلا قابل شناسایی نیست، به من که رسید، مرا با نام صدا کرد و گفت: مرا نمیشناسی؟
گفتم: نه. گفت: من سروان رضایی دهقان، فرمانده یگان شما هستم. از من سؤال کرد: شما اینجا چکار میکنی؟ گفتم تانکم مورد اصابت قرار گرفته و بر اثر اثابت ترکش مجروح شدهام.
گفت: الآن یک آمبولانس پیدا میکنم تا شما را به بیمارستان برساند، اما من در جواب گفتم: نه جناب سروان، من خوب هستم شما باید به بیمارستان بروید و ایشان میگفت من بایستی یگان را هدایت کنم. خلاصه اینکه هر دو از رفتن به درمانگاه منصرف شده و پیاده به راه خود و به طرف جلو حرکت کردیم.
با تانک ، هلیکوپتر را زد
ستوانیکم اکبر عیاری: همواره در مناطق جنگی پوشش هوایی دشمن، با استفاده از هواپیما بینهایت زیاد بود. به عنوان مثال در منطقه کرخه نور خود من شاهد 2 فروند هلیکوپتر دشمن بودم که پشت تانکهای ما قرار گرفتند و میخواستند تانکهای ما را شکار کنند که بنده زودتر به یکی از تانکهای خودی رسیدم و اطلاع دادم. توپچی تانک چیفتن به نام گروهبان یکم مددی سریع با توپ تانک یکی از هلیکوپترها را زد و هلیکوپتر با خلبان در آتش سوخت و دیگری فرار کرد و بعد از نیم ساعت مددی با اصابت موشک به تانکش، به درجه رفیع شهادت رسید.
یا حضرت عباس، من هم دستهایم را دادم
ستواندوم رضا مصباحی: در یکی از عملیاتها، با حمله رزمندگان ما، شیرازهی نیروهای دشمن از هم پاشیده شد و خطشان نابود گردید و کلیه پرسنل دشمن کشته و یا اسیر شدند و علیجان فرهنگی، یکی از دوستانم که آن هم سرباز داوطلب بود، بر اثر اصابت ترکش، هر دو دستش قطع شد، و او در همین حال رو به آسمان کرد و گفت: یا ابوالفضل العباس، من هم دستهایم را در راه اسلام دادم. و این صحنه، آن هم در چنین وضعیتی برای من خیلی عجیب و عملی شجاعانه برای او بود. هر دو دستم قطع شد.
جانباز علیجان فرهنگی: دو سال خدمت سربازیام را به اتمام رساندم، جنگ ناجوانمردانه عراق بر علیه ایران آغاز شده بود و من به عنوان سرباز پیمانی مجدد وارد خدمت شدم و به علت داشتن آموزش لازم در قسمت توپخانه، با اصرار و تمایل خودم، همراه گردان توپخانه تیپ 3 زرهی همدان به منطقه اعزام و در عملیات کرخه نور – هویزه افتخار شرکت را یافتم.
نتایج حاصله در اولین روز عملیات بسیار غرورانگیز و شیرین بود، روز شانزدهم دی ماه من به همراه سایر خدمه یک دستگاه هویتزر مشغول تیراندازی بودیم که با شلیک یک موشک مالیوتکای دشمن و اصابت آن از دریچه برجک، من و یکی دیگر از سربازان که در داخل آن مشغول به گلولهگذاری و تیراندازی بودیم شدیدا زخمی و این حادثه موجب شد تا من که در لحظه گلولهگذاری موشک بودم، از نعمت هر دو دست محروم شوم و امروز امیدوارم خداوند اجری همانند علمدار کربلا، حضرت ابوالفضل العباس(ع) نصیبم نماید.
نان خشک، غذای من و چمران!
ستوان 2 قدرتاله فدایی ملت: یک روز من در پاسگاه تیپ و در کنار چادر فرماندهی نشسته بودم و تکه نان خشکی را به سختی میشکستم و میخوردم که ناگهان شهید چمران را دیدم که با وضعیت بسیار سادهای آمد و گفت: برادر جان خسته نباشی، داری چی میخوری؟
گفتم: مدتی است غذا نیامده و مشغول خوردن نان خشک هستم.
ایشان گفت: میشود کمی از آن به من بدهید تا من هم بخورم.
گفتم: آخه خیلی خشک است و شکسته نمیشود، شاید شما نتوانید آنرا بخورید.
ولی او نان را گرفت و دستی بر سرم کشید و با چه مزهای نان خشک چند روز مانده را خورد و گفت: این نان روزی بر پایداری و شجاعت و مردانگی تو شهادت خواهد کرد، و من هرگز آن روز و آن خاطره از خاطرم محو نخواهد شد.
فکر میکردند عراقی است!
سرهنگ دوم بازنشسته مخابرات سیفاله علینژاد: ستوانیکم بازنشسته منوچهر فیروزمند که در عملیات با درجه استواری به عنوان مرموزاتچی دسته جلویی گردان مخابرات انجام وظیفه میکرد، از ناحیه یک چشم نابینا شده بود.
بعداز مجروحیت و در حالی که فیروزمند را به پشت جبهه منتقل میکردند، اشتباها وی را به عنوان یک مجروح عراقی قلمداد کرده و او در بیمارستان هر چه فریاد میزند من ایرانی هستم، آنها توجه نکرده و با محافظ، از او مراقبت میکردند تا اینکه همسرش به بیمارستان آمده و او را شناسایی کرده و مشکل حل میشود.
حسن شکیبزاده
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۹
انتشار یافته: ۳
درود و سلام به تمام مردان دلاور شهید جانباز ایثارگر فارغ از درجه و عنوان از سرباز تا فرماندهان شرکت کننده در جنگ شهید افشار بزرگ مردی که دیگر بدنیا ندیدم افسری که دلاور و عاشق ایران بود رفاقت با او از افتخارات من است همین که ساعتی قبل از شهادتش همدیگر رو بغل کردیم همیشه در یادم مانده امروزه که بیش از ۶۰ سال از عمرم میگذرد در ارزوی دطدار و شفاعت شهدای رفیقم در جهان اخرتم ایثارگر لشگر ۱۶ مسعود نیک ابدی
روزی در منطقه چمسری عراق خمپاره فسفری زده بود از فرماندهی گردان ۲۲۷ گرارش دادن که شیمیای زدن من چون در سنگرفرماندهی امربر بودم فرماندهی گروهان ستوان بابک ارجمند دستور داد به سنگرها برو واعلان کن ماسک بزنند چون عراق شیمیای زد وقتی رفتم سنگر تانک این خبر را برسانم گروهبان محمد سیف آنجا بود تامرا با باسک دید تعجب کرد گفت دارابی چه شده عرض کردم ماسک بزنید عراق شیمیای زد ایشان با تعجب گفت من امروز از مرخصی آمدم ومستقیم به خط آمدم بونه نرفتم ماسک را تحویل بگیرم وقتی دیدم یک گروهبان ماسک نیاورده ماسک خودم را در آوردم گفتم گروهبان بفرما این ماسک گفت نه این ماسک خودت است خودت بزن من گفتم نمیزنم شما بزن این عمل چند مرتبه انجام شد ولی ایشان گفت نمیزنم شما ماسک خودت را بزن به ایشان گفتم من یک سرباز هستم ولی شما گروهبان هستید شما میتوانید جان چند سرباز را نجات بدهید با آن تجربه که داریددیدم نمیگیرد ماسک را مقابل ایشان انداختم وبه سمت سنگر خودم دویدم ولی ایشان فریاد میزد به شما دستور میدهم ماسک را بردارید وبزنید اما من دوان دوان دور شدم وقتی به سنگر رسیدم دیدم فرمانده گفت برو بگو ماسک را بردارند عراق برای گرا گرفتن فسفری زد این یک خاطره بود ولی در تک ۱۹. ۲ . ۶۵ که عراق کرده بود ودر همان روز سید رسول جعفریان شهید شد باسروان بابک ارجمند وستوان جعفر شرف الزیاد خاطرات داریم که جناب شرف الزیاد مثل یک شیر آن روز جنگ کرد
باسلام و درود بیکران بر غیور مردان لشگر ۱۶ زرهی علی الخصوص گردان ۱۸۵ پیاده مکانیزه ، بنده بعنوان سرباز وظیفه در این گردان در اواخر سال ۵۸ وارد و در عملیات دره قاسلمو و همچنین نصر شرکت داشتم و پیشنهاد مینمایم لشگر قزوین در یک فراوان در سالروز عملیات بزرگ نصر از کلیه کهنه سربازان لشگر تیپ های های عمل کننده دعوت و مثل راهیان نور یک تور بزرگ بگذارد تا هم کسانی که زنده اند یکد یگر را پیدا نمایند و تجدید خاطرات شود و هم به یاد دلاور مردان عملیات فاتحه ای در دشت های خوزستان خوانده شود . بنده در اواخر اسفند ماه ۱۴۰۲ بعد از ۴۲ سال یکی از از همرزمان خود پیدا کردم که نهایت شادی و شعف را در روحیه ام بوجود آورد .منتظر نتیجه این پیشنهاد هستم و امیدوارم در این زمینه کار گروهی تشکیل و مقدمات اینکار فراهم گردد .