خاطرات/ همدیگر را نشناختیم!
يکشنبه, ۰۹ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۴۳
نوید شاهد - «وارد سنگری شدیم با اشاره به بغل دستیم گفتم برادر محمد قیصری را ندیدی فکر میکردم شهید شده، همین که لبخند زد سفیدی دندان وی را دیدم و خندید گفت: چه شده علی خودم هستم آنقدر لجن و گل روی ما ریخته بود که همدیگر را نمیشناختم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
![خاطرات/ همدیگر را نشناختیم! خاطرات/ همدیگر را نشناختیم!](/files/fa/news/1400/3/9/667184_234.jpg)
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده علی ناصریکیا از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس میگوید: از عملیات کربلای ۴ به همراه دوستم به نام محمد قیصری که از کودکی با هم بودیم در شب عملیات کربلای ۴ که هواپیماهای عراقی به صورت بیسابقهای اقدام به بمباران منطقه عملیاتی کردند و عملیات لو رفته بود.
هر کسی سعی میکرد که فقط در رودخانه وحشی اروند فقط خود را نجات دهد بعد از جست و گریز زیادی در جنگلهای نخل سر بریده با سر و صورت گلی، کسی - کسی را نمیشناخت.
وارد سنگری شدیم با اشاره به بغل دستیم گفتم برادر محمد قیصری را ندیدی فکر میکردم شهید شده ما همیشه و در همه حال با هم بودیم، همین که لبخند زد سفیدی دندان وی را دیدم و خندید گفت: چه شده علی خودم هستم آنقدر لجن و گل روی ایشان، من و دیگر رزمندهها ریخته بود که همدیگر را نمیشناختم.
منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
![پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»](https://qazvin.navideshahed.com/files/fa/news/1399/10/9/601292_666.jpg)
نظر شما