ماجرای خواندنی نجات خالد از میدان مین
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۱۰
نوید شاهد - «بعد از تفتیش آن منطقه متوجه شدیم خالد که جوانی ساده دل و بیآلایش بود مضطرب در قسمتی از آن منطقه نشسته است و تکان نمیخورد. او را صدا کردیم، وقتی که ما را دید لبخندی از روی استرس و اضطراب زد و گفت که برای پیدا کردن چتر منور به اینجا آمده است ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، کریم محامدی از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس میگوید: در آذر ماه سال ۱۳۶۶ در منطقه شلمچه بودیم که متوجه شدیم که یکی از برادران بسیجی به نام خالد گم شده است. با تعدادی از دوستان برای پیدا کردن او شروع به جستجوی منطقه کردیم.
تقریبا بیشتر آن منطقه را جستجو کردیم، اما خبری از او نبود دیگر داشتیم ناامید میشدیم که یکی از دوستان گفت که یک جای دیگر مانده است. با اینکه هیچ کدام از ما احتمال نمیدادیم که آنجا باشد باز برای اطمینان بیشتر به آنجا رفتیم.
آن مکان به سه راهی مرگ معروف بود. موقعیت این مکان طوری بود که یک طرف آن به یک باتلاق ختم میشد که دشمن برای کند کردن تحرک نیروهای ما آنجا را به حالت باتلاق درآورده بود. یک طرف دیگر آن میدان مین بود و یک طرف دیگر آن طوری بود که کاملا تحت نظر دشمن بود و امکان خاکریزی در آنجا وجود نداشت.
بعد از تفتیش آن منطقه متوجه شدیم خالد که جوانی ساده دل و بیآلایش بود مضطرب در قسمتی از آن منطقه نشسته است و تکان نمیخورد. او را صدا کردیم، وقتی که ما را دید لبخندی از روی استرس و اضطراب زد و گفت که برای پیدا کردن چتر منور به اینجا آمده است و میخواسته که به عنوان یادگاری آن را برای فرزندش ببرد که متوجه نشده است و وارد میدان مین شده است.
زمانی به خود آمده و متوجه شده است که کاملا وارد مین شده بود. با دیگر برادران بسیجی فکر کردیم، تنها راهی که میشد او را از این مخمصه بیرون بیاوریم خنثی کردن مینهای مسیر برگشت او بود. این در حالتی بود که کوچکترین حرکت خالد باعث منفجر شدن میدان مین و شهید شدن او میشد.
دو نفر از دوستان به دنبال گروهان تخریب به قرارگاه رفتند. هنگامی که گروهان به محل آمدند با توجه به موقعیت محل و نظر به اینکه آنجا کاملا در دید دشمن بود صلاح دانستند که عملیات خنثیسازی میدان مین را به شب که دید دشمن کمتر بود به تعویق بیاندازند و توصیههایی نیز به خالد کردند.
در این مدت ما سعی کردیم به خالد دلداری دهیم و او را آرام نگه داریم. هر چقدر که به شب نزدیکتر میشدیم خالد بیقرارتر میشد تا اینکه محیط کاملا تاریک شد و گروهان تخریب کار خود را آغاز کردند و با تمام خطرات و سختیهایی که وجود داشت خالد نجات پیدا کرد و این مسئله به خیر گذشت. با رشادتهای گروهان تخریب و صبر خالد و افکار درست آنها، تمام شد و به خیر گذشت.
منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
نظر شما