نوید شاهد - «سال ۵۴ اخوی تصمیم گرفت سفری به مشهد داشته باشیم. به سراغ سه تن از زنان مسن فامیل که امکان مشرف شدن به زیارت امام رضا (ع) را نداشتند، رفت و آن‌ها را دعوت کرد که تا همراه او به مشهد بروند ...» ادامه این خاطره را در آستانه سالروز ولادت امام رضا(ع) از سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطرات / سفر مشهد با مهمات!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد، در سال ۱۳۱۸ به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابی‌فرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.

وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمده‌ای در اردوگاه‌های اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سید آزادگان مشهور بود.

سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد از آنجایی که جانباز ۷۰ درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علی‌بن موسی الرضا (ع) به همراه پدرش آیت‌اللَّه سیدعباس ابوترابی‌فرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا (ع) به خاک سپرده شده است.

سفر مشهد با مهمات!

سید حسین ابوترابی‌فرد برادر سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد روایت می‌کند: سال ۵۴ بود که یک روز اخوی تصمیم گرفتند سفری به مشهد داشته باشیم. به سراغ ۳ تن از زنان مسن فامیل که امکان مشرف شدن به زیارت امام رضا (ع) را نداشتند رفت و آن‌ها را دعوت کرد که تا همراه او به مشهد بروند.

این سه پیرزن روی صندلی عقب خودروی فولوکس ایشان نشستند، من و محمدباقر بابایی، یکی از بستگان که بعدا شهید شد در قسمت پشت ماشین و همسر و دو فرزند ایشان هم کنار راننده نشستند و حرکت کردیم.

در مسیر رودهن بودیم که پلیس به دلایلی راه را بسته بود و از عبور و مرور خودرو‌ها جلوگیری می‌کرد، اما ما که به نزدیک نیرو‌های پلیس رسیدیم، ماموری جلوی ما آمد و وقتی داخل ماشین ما، سه پیرزن سالخورده را دیدند اجازه دادند که عبور کنیم و به سمت مشهد برویم.

به مشهد رسیدیم در حالی که در تمام مسیر، پیرزن‌ها «حاج داداش» را دعا می‌کردند. اخوی منزلی را اجاره کرده، ما را در آنجا مستقر کردند، سپس مسئولیت آن سه پیرزن را هم به من و شهید بابایی سپردند و خودشان رفتند.

سه روزی گذشت و کار ما هر روز بردن آن پیرزن‌ها به زیارت و برگردان‌شان بود تا اینکه به قزوین بازگشتیم. سال‌ها بعد بود که من متوجه شدم آن روز، «حاج داداش» با ماشین خودشان کلی اسلحه و مهمات حمل کرده بودند که پس از استقرار ما در منزلی که اجاره کرده بودند، خودشان برای تحویل اسلحه‌ها به مبارزان و انقلابیون نزد آن‌ها رفته بودند.

منبع: کتاب ستاره شب (خاطرات سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد به روایت بستگان و دوستان)
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده