برگی از خاطرات / مصرف شربت سینه!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، ششم مرداد ماه سال ۱۳۱۸ به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سید آزادگان مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز ۷۰ درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا (ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا (ع) به خاک سپرده شده است.
مصرف شربت سینه!
آزاده سرافراز حسنعلی یزدانی از خاطراتش با سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد روایت میکند: دکتر فارس که میدانست شبها به ما غذا نمیدهد و مقدار غذایی هم که طی روز به اسرا میدهند، کفایت آنها را نمیکند معمولاً شربتهای سینه را که برای بیمارها به بهداری میدادند روزی هشت، ده تا به ما میداد و ما آنها را داخل سطل میریختیم و کمی هم شکر به آن اضافه کرده و داخلش نان میریختم و به عنوان شام میخوردیم؛ و یا گاهی هم قرصهایی را که اصلاً پیدا نمیشد با چسب به پاهایش میبست و برای بیماران خاص میآورد که عراقیها متوجه نشوند، اما ظاهراً یکی دیگر از دکترهای عراقی موضوع را فهمیده بود و دکتر را لو داده بود.
یک روز بازرس ویژه آمده و گفته بود چرا یک اردوگاهی که چهارصد، پانصد نفر اسیر دارد باید اینقدر مصرف شربت داشته باشد و بعد هم ریختند توی اردوگاه که به قول خودشان علت آن را کشف کنند دکتر هم از قبل موضوع را متوجه شده بود و به حاجآقا که دیگر دوست صمیمی شده بودند منتقل کرده بود.
حاجآقا هم به ما گفت هرچه پیرمرد است جمع کنید تا حالا دکتر هوای ما را داشته حالا باید ما برایش کاری انجام بدهیم اول آمدم سراغ اسماعیل همان پیرمرد خرمشهری که حسابی تحویلش میگرفتیم و گاهی شربتهایی که دکتر میآورد و هر شیشهاش برای ۱۰۰ نفر بود.
یک شیشه کامل به اسماعیل میدادیم- اسماعیل ماجرا را که فهمید بقیه پیرمردها را هم بسیج کرد و وقتی عراقیها ریختند توی آسایشگاه هم مشغول سفره کردن شدند و اسماعیل هم پیشاپیش آنها فریاد میزد که این دکتر اصلا به فکر ما نیست، به درد و مرض ما نمیرسد هم داریم میمیریم و بعد هم زد یکی از شیشههای بهداری را شکست و گفت یا باید ما را از اینجا ببرید و یا اینکه این دکتر را. خلاصه این بار هم با نقشه حاجآقا دکتر نجات پیدا کرد.
منبع: کتاب حسن رادیو (خاطرات آزاده سرافراز حسنعلی یزدانی)