ازدواج اجباری!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «خسرو وفایی»، یکم خرداد ماه سال ۱۳۲۸ در شهر بروجرد به دنیا آمد، پدرش حسن (فوت۱۳۳۵) و مادرش دلشاد (فوت۱۳۴۱) نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند، کارگر کارخانه بود، سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، بیست و نهم دی ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.
ازدواج اجباری!
منظر بهزادی همسر شهید خسرو وفایی از خاطراتش روایت میکند: دو، سه ماهی بود که من هیچ خبری از خسرو و اقدامات طرفین نداشتم و طبق معمول به خاطر تعطیلات تابستانی آماده بودیم طالقان که پدر و مادرم به پدربزرگم در طالقان اطلاع داده بودند که فامیل را خبر کنند تا شب نیمه شعبان جشن نامزدی برایم بگیرند.
از طرفی خسرو هم تنها خواهرش را که با او ارتباط داشت خبر کرده بود که در جشن نامزدی ما حضور داشته باشد. البته خسرو برادر و مادر و اقوام دیگری هم داشت، اما به دلیل اینکه از نظر مسایل اعتقادی با آنها مشکل داشت، آنها را دعوت نکرده بود و فقط خواهرش به جشن عقد ما آمد.
روز نامزدی مادربزرگم که خیلی همدیگر را دوست داشتیم بیمار و در بیمارستان بستری بود، اما برای اینکه در جشن ما شرکت کند، از بیمارستان مرخصی گرفته و آمده بود. جشن به خوبی برگزار شد، اما به دلیل اینکه من فقط شانزده سالم بود و برای انجام عقد رسمی باید هیجده سالم تمام شده باشد، عقد انجام نشد و فقط صیغه محرمیت خواندند و پس از آنهم دو روزی در طالقان ماندیم و سپس به قزوین برگشتیم. حالا باید میرفتیم دادگستری تا برای من گواهی رشد و اجازه ازدواج در سن ۱۶ سالگی صادر شود؛ در غیر این صورت عقد دو سال به تأخیر میافتاد.
دو سه روزی بود آمده بودیم قزوین که خبر دادند مادربزرگم از دنیا رفته است ما هم دوباره برگشتیم طالقان و یک هفتهای آنجا ماندیم و پس از هفتم مادربزرگ به قزوین برگشتیم و فردای آن روز برای گرفتن گواهی رشد به دادگستری رفتیم. آنجا به من گفتند شما اختلاف سنیتان با این آقا خیلی زیاد است مگر شما را به این ازدواج مجبور کردهاند؟. من هم گفتم نه مجبور نکردهاند، ولی من نمیتوانم روی حرف و تصمیم پدرم حرفی بزنم و پدرم اینطور تصمیم گرفتهاند که من با ایشان ازدواج کنم و من هم مطیع امر ایشانم.
اینها را که گفتم، آنها پدرم را خواستند، او هم دلایلش، ویژگیها و محسنات خسرو را برشمرده بود. در مجموع حرفهایمان را قبول کردند، گواهینامه رشد صادر شد و برای عقد به محضر رفتیم و بهخاطر فوت مادربزرگم دیگر جشن عقد نگرفتیم. عقد ما با شروع تظاهرات و راهپیماییهای مردم علیه رژیم پهلوی همزمان شده بود.
منبع: کتاب چشم در چشم