سرباز قزوینی که «آچار فرانسه جبههها» بود/ ادامه زندگی با وجود همسرم امکان پذیر شد
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، «سید محمود رسولی»، از جانبازان ۷۰ درصد استان قزوین است که طی مبارزه با منافقین در کردستان به مقام جانبازی نایل شده است.
وی در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین گفت: چهارم اردیبهشت سال ۱۳۴۲ در ابهر به دنیا آمدم، پدرم کارگر و مادرم خانهدار بود. شرایط اقتصادی خانواده متوسط بود. در دوران کودکی با دوستانم کاراته و فوتبال بازی میکردم.
رسولی ادامه داد: تا پنجم ابتدایی درس خواندم، سپس ترک تحصیل کرده و مشغول به کار شدم تا بتوانم کمک حال خانواده در تامین مایحتاج زندگی باشم. البته بعد از مجروحیتم ادامه تحصیل دادم و دیپلم گرفتم. خانوادهام سال ۱۳۵۷، از ابهر به قزوین مهاجرت کردند. سال ۱۳۵۸ در شرکت نخران واقع در شهر صنعتی قزوین مشغول به کار شدم.
در 21 سالگی جانباز 70 درصد شدم
وی با اشاره به دوران دفاع مقدس بیان کرد: ۱۸ ساله بودم که از رادیو متوجه شدم، صدام به خرمشهر حمله کرده است، با رسیدن به سن سربازی، در ۲۰ سالگی برای انجام وظیفه از سوی ارتش به جبهه اعزام شدم. به دلیل اینکه شناسنامهام از ابهر بود به این شهر رفته و از خیابان منبع آب ابهر که آن موقع ژاندارمری بود با اتوبوس به جبهه اعزام شدم. ابتدا برای گذراندن دوره آموزشی به شیراز رفتم. دو ماه طول کشید بعد از این دوره، به اهواز اعزام شدم.
در پشتیبانی فعالیت کردم، مسئولیتم نقطه مهمات بود، مهمات حمل میکردیم و به منطقه میبردیم. بیشتر در پشت جبهه فعالیت میکردم. از اهواز به پل کرخه، از آنجا به مهران و دهلران اعزام شدم در واقع آچار فرانسه بودم. ۱۸ ماه در جنوب و ۶ ماه در کردستان بودم که مدت زمان حضورم در جبهه ۲۴ ماه شد. طی این مدت یک بار در کردستان که 21 ساله بودم، مجروح و جانباز 70 درصد شدم.
این جانباز بزرگوار با اشاره به دوران مبارزه خود با منافقین در کردستان گفت: در کردستان، صبحها، منطقه عملیات دست ما و شبها دست منافقین کرد بود. آن موقع که جاده تامین را میچیدند، صبح ساعت ۸ میرفتیم تا ۴ بعدازظهر. برای تحویل پست با آقای ترابی رفته بودیم ایشان جلوتر از من بود و من پشت سرش بودم و تامین جاده را انجام میدادیم و مواظب پایگاه بودیم. کردهای ضدانقلاب همان جا را مینگذاری کرده بودند. من روی مین رفتم و پاهایم را از دست دادم. یک پای من کلا قطع شده، یک پای دیگر هم مفصل زانو ندارد و اکنون هر دو پایم مصنوعی هستند.
بعد گذشت ۴۰ سال از مجروحیتم، هنوز پایم زخم دارد
رسولی ادامه میدهد: وقتی که مجروح شدم به دلیل صعبالعبور بودن منطقه، ماشین نمیتوانست بیاید لذا یک تراکتور را از روستایی که نزدیک منطقه بود، برای انتقالم به عقب آمد. با وضعیتی که داشتم در تاریکی شب من را داخل تراکتور گذاشتند. قبل از رسیدن تراکتور هم، با چفیهای که داشتم پاهایم را بستم که جریان خون بند بیاید. با تراکتور به پایگاه رسیدیم در پایگاه آمبولانس نبود، جیپ بود با این ماشین تا پیرانشهر رفتم. در فلکه پیرانشهر ماشین چپ کرد و همرزمم انگشتش آنجا قطع شد. من هم دوباره زمین افتادم و مجدد بلند شدم و من را داخل ماشین دیگری گذاشتند و به بیمارستان پیرانشهر بردند و آنجا بستری شدم. پزشکان با توجه به وضعیتم از این بیمارستان به بیمارستان امام خمینی (ره) تبریز اعزام کردند. ۶ ماه بستری بودم، بعد مرخص شدم و به منزل آمدم دو ماه در خانه بودم و مجدد ۴ – ۵ ماه دیگر در همین بیمارستان بستری شدم.
وی اضافه میکند: از زمان مجروحیتم در چهارم مرداد سال ۶۳ تاکنون دکترهای متعددی از جمله دکتر شرابیانلو متخصص ارتوپد، دکتر مقامی و دکتر اللهوردی، هشت بار پایم را عمل کردم. بعد گذشت ۴۰ سال از مجروحیتم، هنوز پایم زخم دارد و پانسمان میشود و برای مداوا به بیمارستان میلاد و خاتمالانبیاء(ص) تهران میروم.
این جانباز بزرگوار با اشاره به نحوه اطلاع دادن مجروحیتش به خانواده میگوید: در بیمارستان پیرانشهر به خالهام که در قزوین بود، زنگ زدم و گفتم مجروح شدم، بعد از اینکه به بیمارستان تبریز رفتم، مجدد تماس گرفتم و گفتم در این بیمارستان بستری شدم. خانوادهام برای عیادتم به این بیمارستان آمدند.
گفتن زحمات همسرم قابل بیان نیست
رسولی بیان کرد: روحیه خانوادهام بالا بود و در عیادتم، به من روحیه میدادند. البته پدر و مادرم بیتابی میکردند و زحمت من را زیاد متحمل شدند تا بتوانم بهبودیام را به دست آورم. همسرم هم در خانه مدام مواظب من بود، پاهایم را پانسمان میکرد و کارهایی که واقعا سخت بود، مانند نظافت و با ویلچر من را به مکانهای مورد نظر بردن، انجام میداد تا من حالم بهتر شود. واقعا همسرم زحمات بیشماری را در دوران که مجروح بودم متحمل شد. گفتن زحمات ایشان قابل بیان نیست، بیشتر از آن چیزی است که در ذهن میگذرد. خانواده همسرم با دیدن مجروحیتم، مخالفتی با ادامه زندگی دخترشان نداشتند و بالعکس روحیه دادند تا زندگیمان را ادامه دهیم.
وی خاطرنشان میکند: دو ماه مانده بود سربازیام به اتمام برسد، یک هفته مرخصی گرفتم و به منزل آمدم مراسم عروسی را برگزار کردم مجدد به جبهه رفتم تا پایان خدمتم را به پایان برسانم که مجروح شدم. بعد از مجروحیتم فرزندم به دنیا آمد و اکنون ۳ فرزند دارم.
روحیه من از ابتدای مجروحیتم خوب بود
این جانباز بزرگوار یادآور شد: روحیه من از ابتدای مجروحیتم خوب بود. از مجروحیتم نگران و ناراحت نبودم، قسمت الهی بود که بالاخره در راه حق، قرآن و وطن به مقام جانبازی برسم. اکنون چند بار برای دیدن مناطق خرمشهر و آبادان به این مناطق رفتم و خاطرات خوبم را مرور کردم. همچنین در رشته باستانی مشغول به فعالیت هستم و حائز چندین مقام استانی و کشوری هستم.
وی با اشاره به نگاه مردم به جانبازان در جامعه میگوید: این نگاه مطلوب است، اما باید برخی نگاهها و حرفها را تحمل کرد. به هر حال زندگی مردم در جامعه به سختی میگذرد، برخیها از من میپرسند که چرا پاهایت قطع شده، برایشان توضیح میدهم تا متوجه شوند، چه رشادتهایی را جانبازان و شهدا برای حفظ و اقتدار نظام جمهوری اسلامی ایران انجام دادند.