نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
حجت الاسلام «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی است که در عملیات کربلای ۵ سال ۱۳۶۵ در منطقه مرزی شلمچه به اسارت دشمن درآمد و تا مدت‌ها جز اسرای مفقودالاثر بود وی در بیان خاطراتی از عید نوروز در اسارت چنین می‌گوید: هفت‌سین ما در اولین عید نوروز در اسارت سیم‌خاردار بود و سنگریز‌های جارو شده، سنگدلی بعث‌ها بود و سرزمین نفرین شده تکریت و سردی هوا و سینه‌های پر از غصه و سر‌های پائینِ ما.
کد خبر: ۵۵۱۱۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
فاطمه مادر شهید "علیرضا شیرخانی" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «علیرضا میخواست شناسنامه اش را با پدرش عوض کند و به جبهه برود او را با این سن کمش به جبهه نمی بردند اینقدر پیگیر شد تا توانست راهی جبهه بشود. تک فرزند بود و دلش گرفته بود که برود جبهه»
کد خبر: ۵۵۱۰۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۳

خاطره‌نگاری جانبازان؛
نوید شاهد در مصاحبه‌ای با جانباز 70 درصد هشت سال دفاع مقدس «محمدجعفر امیری» پای خاطرات ایشان نشست که شما مخاطبین گرامی را دعوت به دیدن آن می‌کنیم.
کد خبر: ۵۵۱۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۵

خاطرات شفاهی جانباز یدالله صمدی متین؛
جانباز «یدالله صمدی متین» از آزادگان و جانبازان هشت سال دفاع مقدس در مصاحبه با نوید شاهد استان مرکزی از خاطرات ظهر عاشورایی عملیات رمضان و تلخی اسارت برایمان گفت که شما مخاطبین را دعوت به دیدن آن می‌کنیم.
کد خبر: ۵۵۱۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
فاطمه امیری از خاطرات فرزند اولش شهید "علیرضا محمدی" می‌گوید: «همه از علیرضا راضی بودند. او هیچ کس را از خود نمی رنجاند و هرگز نمازش ترک نمی شد. جنگ که شد وارد بسیج شد. کتاب هایش را در باغ گذاشته بود و به جبهه رفت و دیگر نیامد.»
کد خبر: ۵۵۱۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
سبزعلی رضایی پدر شهید "غلامحسین رضایی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «ما با هم به جبهه می رفتم. او به کردستان رفته بود و برای بار دوم که رفت شهید شد.»
کد خبر: ۵۵۱۰۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۱

خاطرات جانباز دفاع مقدس
خاطرات رضا هاشمی، یکی از جانبازان سال‌های جنگ تحمیلی، درباره فضای حاکم بر روزهای سال نو در جبهه و حال و هوای رزمندگان در آغاز سال نو خواندنی است. وی می‌گوید: رزمندگانی که در پادگانها و عقب خط بودن مراسم‌هایی را در موقعیت جنگی خود برگزار می‌کردند که استفاده از سین‌های جنگی مثل سرنیزه، سنبه، سجاده، سربند، سوزن تفنگ، سیم خاردار، سیم چین، سیمینوف، سی چهار، سلاح از جمله این سینها بود.
کد خبر: ۵۵۱۰۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۵

شهید «هاشم کردستانی» از شهدای کردستان است که در روستای «شیروانه» از توابع شهرستان کامیاران به دنیا آمد و پس از رشادت های فراوان، حین درگیری با گروهک های ضد انقلاب به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۵۱۰۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۸

«یک شب بی‌خواب شده بودم، ساعت از نیمه شب گذشته بود. صدای خفیفی به گوشم رسید که تا به حال نشنیده بودم، حساس شدم، به دنبال صدا رفتم ...» ادامه این خاطره از خواهر شهید «قدرت‌الله زرآبادی‌پور» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۸

خاطرات شفاهی جانبازان؛
صفدر جابری شفیع جانباز ۷۰ درصد گفت: در اوایل انقلاب وحدت و برادری در بین مردم موج می‌زد و همین برابری باعث می‌شد همه به صورت یکپارچه در جبهه‌ها حضور یابند.
کد خبر: ۵۵۱۰۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۶

قسمت نخست خاطرات شهید «فرشاد فولادی»
هم‌رزم شهید «فرشاد فولادی» نقل می‌کند: «او را در دیدم. بشاش‌تر از گذشته، نورانی‌تر از قبل. رفتم که او را در آغوش بگیرم، دیدم نمی‌توانم. هرچه دست می‌اندازم، او خارج از دستان من می‌ماند. پرسیدم: چه شد که رفتی؟ گفت: پدرم آزادم کرد.»
کد خبر: ۵۵۱۰۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۸

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«ترکش به پای برادر بیات، مسئول تدارکات خورده بود و پای او را قطع کرده بود به طوری که فقط یک تکه پوست پای قطع شده را به قسمت بالای پا اتصال می‌داد. برادر آهومند که این وضعیت را دید به من گفت به سنگرتان برو و کاری کن تا بچه‌ها به این سمت نیایند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «اردلان محمدی مزرعه‌» می‌گوید: «در جزیره لارک خدمت می‌کرد، وقتی شهید از مرخصی می‌آمد از خاطرات سربازیش تعریف می‌کرد و می‌گفت خیلی سختی می‌کشند، همسر خیلی خوبی بود، بعضی وقت‌ها شهید را در خواب می‌بینم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷

«یکی از علمای عارف به نام آقای فخر، وقتی سر به سجده می‌گذاشت ساعت‌ها طول می‌کشید به او گفتند آقای فخر، جریان چیست که این قدر به سجده طولانی علاقه دارید؟ می‌گفت من این سنت را از پدرم به ارث برده‌ام ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۹۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷

قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل می‌کند: «شب متکایش را گذاشت کنار سرم و تا دیر وقت برایم حرف زد؛ از جبهه، از دوستانش که خیلی‌هایشان شهید شده بودند و جریان آمدنش را. در حقیقت آمده بود برای بار آخر ببینمش. همان شب چیز‌هایی دستگیرم شد اما نمی‌خواستم باور کنم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷

گفتگوی تصویری با همسر شهید«فرجعلی عزیزی»
«مهنازعزیزی حسین آبادی»، می‌گوید: شهید در دهلران خدمت می‌کرد یک روز برای دیدن ما آمده بود و گفت: می‌خواهم به جزیره مجنون بروم من و پدر و مادرش مخالفت کردیم اما او گفت: دوستانم به جزیره مجنون رفتند من هم باید بروم که آخرین بار بود دیدمش و برای همیشه رفت.
کد خبر: ۵۵۰۹۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸

قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل می‌کند: «پنج‌تا پسر خدا به ما داد. یکی را فدای حسین‌بن‌علی کردیم و فدای قرآن. اما چه کنم! مادرم! خیلی وقت‌ها، دلم برایش تنگ می‌شود؛ برای قد و بالایش؛ برای خنده و صحبت‌هایش.»
کد خبر: ۵۵۰۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵

«مسئول پایگاه بخشداری در معلم کلایه شدم. وارد آن‌جا که شدم دیدم همه اعضا گردنکش هستند و نگاه دیگری به من دارند. پرسیدند تو جدید آمدی؟ جواب دادم بله علی درگاهی نامی بود که گفت بیا با هم کشتی بگیریم زود باش ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۹۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵

قسمت پنجم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
هم‌رزم شهید «سید محمود زرگر» نقل می‌کند: «سید محمود خوش برخورد بود و یکی از خصلت‌های خوبش آن بود که هنگام احوالپرسی و دست دادن روبوسی هم می‌کرد. می‌گفت: این نوع ملاقات کردن باعث استحکام ارتباط می‌شود.»
کد خبر: ۵۵۰۸۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵

«وقتی بمباران تمام شد من و برادرم یوسف دیدیم که پشت ملافه‌ای که در چادر آویزان بود. پناه گرفته بودیم. چهار نفر از بچه‌ها نیز زخمی شده بودند و آب‌های هور العظیم رنگ سرخ زیبایی به خود گرفته بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴