خاطره ای از شهید بهمن امیری«8»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ساعت 10 دو دقيقه کم می باشد و تمام روستا را سکوت فرا گرفته است. دوست دارم خاطره ای را روی کاغذ بياورم هر چند که ادبياتم قوی نيست و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۱۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۱
رئیس حوزه هنری لرستان:
سامان سپهوند، گفت: برای نگارش خاطرات شهدا و تاریخ انقلاب باید به خود مردم رجوع کنیم و مردم پای کار باشند. مردم باید تاریخ رشادت فرزندانشان، همسرانشان، پدرانشان را بنویسند که غیر از این چارهای نیست.
کد خبر: ۵۴۰۱۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴
قسمت دوم گفتگو با همسر و مادر شهیدان مسلم و علی غریب بلوک
همسر و مادر این شهدای گرانقدر در دردِدلی مادرانه با فرزندش میگوید: «من مادر خوبی برایت نبودم ولی میخواهم به خوابم بیایی تا تو را ببینم. از تو میخواهم قدرتی به من بدهی تا بتوانم در برابر دشمنان ایستادگی کنم.»
کد خبر: ۵۴۰۱۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴
خاطرهای از شهید بهمن امیری«7»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «خاطرهای از روز وداع روز تعطيلی دبيرستان روز 27 خرداد سال 1362 روزی که بهترين ياران از هم جدا میشوند. روزی که بهترين خاطره ها زنده میشود. روزی که ناراحتی در تمام چهرهها نمايان است و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۰
خاطره ای از شهید بهمن امیری«6»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «علیپور مرد با تقوی، مرد عمل، مرد ايثارگر و حماسه آفرين بود که با عزمی راسخ و ايمانی آهنين و با غيرت مردانهاش پای به جبهه حق بر عليه باطل نور بر عليه ظلمت گذاشت و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۱۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹
همسر شهید «ربیع اکبری باصری» در خاطرهای روایت میکند: «حدود 15 یا 16 ساله بودم که با شهید ازدواج کردم و کمتر از یک سال با هم زندگی کردیم. هنگامیکه شهید میخواست خداحافظی کنه...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۵۴۰۱۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳
برادر شهيد «حسن بادرام» در خاطره ای می گوید: «چهار برادر بویدم. از بین ما 4 برادر، اولین نفری که راهی جبهه جنگ شد صمد بود. صمد چند روزی بود که به مرخصی آمده بود. به او گفتم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۱۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
گفتگوی تصویری با همسر شهید «محمد نعیمی»؛
همسر شهید «محمد نعیمی»، میگوید: من سواد خواندن و نوشتن را نداشتم محمد هر وقت به منزل می آمد کتاب قرآن را می آورد و می گفت من از روی قرآن تلاوت می کنم تو گوش بده و یاد بگیر.
کد خبر: ۵۴۰۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
قسمت نخست گفتگو با همسر و مادر شهیدان مسلم و علی غریب بلوک
همسر و مادر این شهدای گرانقدر نقل میکند: «وقتی خبر شهادت علی را به مسلم دادند، او بخاطر دینی که به گردن داشت ابتدا کارش را انجام داد و سپس برای تشییع پیکر علی آمد. حلال و حرام برایش خیلی مهم بود.»
کد خبر: ۵۴۰۱۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
خاطرات شفاهی پدران شهدا
حاج علیاکبر کردقرچهلو پدر شهید «ابوالقاسم کردقرچهلو» روایت میکند: سال ۶۲ بود که روال سالهای گذشته شب دهم ماه محرم ما هزینه مراسم سیدالشهدا میدادیم، آن شب ابوالقاسم خیلی اصرار کرد که به جبهه برود، اما مادرش گفت؛ ما امشب مراسم داریم و نمیتوانی بروی. ابوالقاسم تا آخر مراسم ناراحت بود، اما چیزی نمیگفت. تا اینکه مراسم تمام شد و تلویزیون را روشن کرد و اعلام شد امشب در پنجوین عراق حمله میکنند، نمیدانید چقدر ناراحت شد. آن شب گذشت و فردای آن روز ابوالقاسم به جبهه رفت و ۴۰ روز بد به شهادت رسید. در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را میبینید.
کد خبر: ۵۴۰۰۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
برگی از خاطرات انقلاب؛
«سال ۵۶ دایی ابوالفضل به جرم نوشتن شعار "مرگبر شاه" بر روی دیواره آسانسور و فعالیتهای ضد حکومتی دیگر دستگیر شد. خوشبختانه ساواک هر چه به دست و پای ما پیچید مدرک و سند خاصی علیه او به دست نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «زهرا همافر»، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۷
خاطرهای از شهید بهمن امیری«4»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «تانکهایی که در اينجا نابود شده بود نشانه اين بوده است که صداميان تا دندان مسلح بوده اند و اين کران و لالان غافل از اينکه سلاح ايمان از همه سلاحها برندهتر است...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۶
خاطره ای از شهید بهمن امیری«3»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «از عين خوش تا پل کرخه که همه را فداکاری و رشادتهای عاشقان الله بود تانک سوختههای زيادی به چشم میخورد اين نشانه اين بود که ...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
خاطره ای از شهید بهمن امیری«2»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از اينکه يک کيلومتری از مقر تيپ فاطمه زهرا با يک نفر از دوستان پيادهروی کرديم به کنار شهر رسيديم و خرابیهای شهر به چشم میخورد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴
خاطرهای از شهید بهمن امیری«1»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «موسيانی که خون سرخ و گرم مبارزانی که از اسلام دفاع میکردند و فقط هدفشان نجات اسلام و آن مسلمين محروم و ستم کشيده و ديگر خلقهای در بند استعمارگر و ظالمان است و تنها...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
مادر شهید «حسن معمار» نقل میکند: «حسن گفت: چرا تا حالا سرخه توی جنگ شهید نداده؟ بچهها گفتند: «چیه؟ عجله داری؟» به شوخی گفت: «نکنه شهید اول سرخه من باشم!»
کد خبر: ۵۴۰۰۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
«پسرم گفت مادر اگر شما اجازه ندهید من به جبهه نمیروم، ولی در روز قیامت جواب حضرت فاطمه زهرا(س) را نمیتوانم بدهم، ولی اگر من رفتم و شهید شدم در روز قیامت از شما شفاعت میکنم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی جلیلوند شیرخانیتبار» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۰۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهد «اسدالله رسولوندی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که شهریورماه 1359 در جبهه کرخه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر والامقام شهید در ذکر خاطرات ی از جوانمردی شهید می گوید: اسدالله بسیار خوش برخورد و جوانمرد بود و می گفت جوانمردانه در راه اسلام و اهداف واقعی آن تا آخرین قطره خون تلاش نموده و مایه عظمت و جلال کیان اسلامی باشید. فیلم این مصاحبه شفاهی در ادامه تقدیم حضورتان می شود.
کد خبر: ۵۴۰۰۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
خاطرات شفاهی پدران شهدا
علیاکبر راه چمنی پدر شهید مدافع حرم «ابوالفضل راه چمنی» میگوید: «اواخر خدمت در سپاه پاسداران بود که با شهید سعید خواجه صالحانی دوست شده بود. دوستی آنها به حدی بود که دوری همدیگر را نمیتوانستند تحمل کنند. من اینگونه رفقات را ندیده بودم. مشکلی برای ابوالفضل پیش میآمد، سعید فوراً خودش را میرساند و نمیگذاشت تنها بماند.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را میبینید.
کد خبر: ۵۴۰۰۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
«پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمیخواهید همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من میخواهم به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از شهید «ولی امینی» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹