نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی جانبازان دفاع مقدس
جانباز «علی مرادی» از جانبازان شهر پرندک وقتی مشاهده کرد شهدا را می‌آورند و این مسئولیت را در خود احساس کرد که در زمان جنگ، وظیفه دارد حافظ خاک و ناموس خود باشد، برای همین در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد.
کد خبر: ۵۷۰۱۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۸

خاطرات شفاهی جانبازان دفاع مقدس؛
جانباز محمد تقی خدادادی از مجروحین هشت سال دفاع مقدس در گفتگو با نویدشاهد استان مرکزی از نحوه اعزام خود به جبهه و مجروح شدنشان در عملیات خیبر برایمان گفت.
کد خبر: ۵۷۰۱۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸

خاطرات شفاهی پدر شهید؛
سیدعلی حسینی برادر شهید مدافع حرم از تیپ فاطمیون شهید «سید جاوید حسینی» در خاطرات ی از برادر شهیدش گفت: «سیدجاوید از مداحان اهل بیت و حافظ کل قرآن بود. در افغانستان از پدر خواست به ایران برود و در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) فعالیت کند که در روز قیامت در محضر حضرت روسفید باشد.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
مادر شهید "احمد کریمی" در خاطرات ی از فرزند شهیدش او را فردی نورانی توصیف کرد و گفت: «احمد فرزند اولم بود در سنین کودکی بود که نماز و روزه خود را می گرفت. هر روز صبح به مسجد می رفت و نمازش را به جماعت می خواند.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
مادر شهید «جلال طالبی» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «جلال کتابخانه‌ای را تاسیس کرده بود و بچه‌های روستا را در آنجا تعلیم می‌داد. در آن زمان می‌گفت یک امام خمینی خواهد آمد و بچه‌های روستا را با اسلام آشنا می‌کرد.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
شهید «جلیل جنیدی» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «دو سال به موعد سربازی‌اش مانده بود که می‌خواست به سربازی برود. او بسیار مخلص و با ایمان بود و این ایمانش بود که ایشان را در مسیر جهاد و شهادت قرار داده بود.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
بانو عزت عبدلی مادر شهید «جواد فرجی» در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «جواد دانش آموز بود بدون اجازه ما به جبهه رفته بود هر وقت می آمد مرخصی اگر رفتارش می فهمیدم پیروزی داشته اند یا شکستی خورده اند. با یک نارنجک گروهی را اسیر گرفته بود و به همین خاطر کلتی را به او هدیه داده بودند.»
کد خبر: ۵۷۰۱۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

جانباز «امان الله جهانشاهی»
جانباز «امان الله جهانشاهی» می‌گوید: همانگونه که در زمان جوانی با حضور در جنگ و دفاع مقدس در کنار هم رزمان خودم نشان دادیم در حال حاضر نیز در صورت نیاز و ضرورت و دستور ولی فقیه تا خون در بدن دارم فدای این نظام خواهم کرد.
کد خبر: ۵۷۰۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
زینت کلهر مادر شهید «حسن یساولی شراهی» از شوق فرزندش برای رفتن به جبهه برایمان گفت: «حسن به اصرار من برای ادامه تحصیل دادن گوش نداد و عمه اش را برای امضای رضایت نامه اعزام برده بود. در جبهه میگفت کارنامه من را به جبهه بفرستید میخواهم نمراتم را ببینم اما انگار به دنبال کارنامه ای آسمانی بود که از پیش ما رفت.»
کد خبر: ۵۷۰۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸

خاطرات شفاهی والدین شهید؛
مادر شهید "عبدالرضا غلامی" در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «عبدالرضا مکانیک بود، از بندرعباس به سربازی اعزام شد. بسیار با اخلاق بود و من جز خوبی از او چیزی ندیدم.»
کد خبر: ۵۷۰۱۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸

خاطرات شفاهی همسر شهید؛
همسر شهید مرتضی ذوالفقاری از نحوه آشنایی و ازدواجش برایمان گفت: «بعد از چهار سال که از ازدواجمان گذشت. تصمیم گرفت به جبهه برود. من که در مورد خودم و فرزندانم از او پرسیدم در پاسخ گفت شما خدایی دارید که بهتر از هرکسی مراقبتان است.»
کد خبر: ۵۷۰۱۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اکبر مقدسی»
پدر شهید «علی‌اکبر مقدسی» نقل می‌کند: «آقا به هریک دفترچه‌ای می‌داد. نوبت من شد. جلو رفتم. دست آقا را بوسیدم و یک دفترچه گرفتم. خواستم برگردم که کسی گفت: بایست! دوباره رفتم پیشانی آقا را بوسیدم. آقا یک شی قیمتی به من داد. تعبیری که بلافاصله به ذهنم رسید این بود: علی‌اکبر شهید می‌شود!»
کد خبر: ۵۷۰۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

قسمت نخست خاطرات شهید «علی‌اکبر مقدسی»
هم‌رزم شهید «علی‌اکبر مقدسی» نقل می‌کند: «گفتم: اکبر! چرا برای خانم و بچه‌هات نامه نمی‌دی؟ گفت: من عاشق شهادتم! می‌ترسم اگه به خانواده‌ام نامه بنویسم، صحبت اون‌ها باعث بشه در رفتنم سست بشم و برگردم سر خونه و زندگی‌ام.»
کد خبر: ۵۷۰۰۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

اندر خاطرات اسرای مفقودالاثر/
«آیاتِ قرآن در اسارت برای بچه‌ها علاوه بر اینکه درس زندگی بود، یک کلینیک درمانی فوق‌العاده شفابخش نیز محسوب می‌شد که با زمزمه و تلاوت آیات آن، آلام روحی، روانی التیام پیدا می‌کرد.» در ادامه خاطره‌ای از آزاده مفقودالاثر محمد سلطانی منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

«طبق عادت دوباره پابرهنه به ‌طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

«از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعه‌ام را به تو بدهم؟ هیچ می‌دانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا (س) نذر کرده‌ام ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

خاطرات شفاهی/
«حشمت اله عباسی» از جانبازان ۲۵ درصد دفاع مقدس است که دوزاده اسفندماه ۱۳۶۴ در سلیمانیه عراق عملیات والفجر ۹ به درجه جانبازی نایل آمد. وی در قسمتی از صحبت هایش می‌گوید: این انقلاب در سایه رهنمود‌های امام راحل و مقام معظم رهبری و نثار خون شهدا و جانفشانی ایثارگران پا گرفته و ما باید حافظ و پاسدار خون شهدا باشیم و ادامه دهنده راه آنها باشیم. فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۰۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «رمضان نجار»
خواهر شهید «رمضان نجار» نقل می‌کند: «رمضان، کمیل را دوست داشت و دعای کمیل را دوست‌تر. از جبهه و شب‌های آن، فقط از شب‌های جمعه و دعای کمیلش می‌گفت. دلش با علی(ع) و یارانش، چون کمیل الفت دیرینه داشت.»
کد خبر: ۵۷۰۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

روایتی خواندنی از فرزند جانباز «برزو قبادی»
«پردیس قبادی» فرزند جانباز «برزو قبادی» می‌گوید: پدرم یک روز برای آوردن آب به کنار اروند رود می‌رود هنگام برگشتن به میدان مین برمی‌خورد چون از مین‌های دشمن آگاهی ندارد تنها چیزی که به خاطرش می‌رسد با سرعت زیاد از میدان مین بگذرد تا مین منفجر نشود با سرعت تمام میدان مین را می‌دود. اما به خواست خدا هیچ مینی منفجر نمی‌شود.
کد خبر: ۵۶۹۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹

روایتی خواندنی از زبان فرزند جانباز و آزاده «ایرج کریمی»
فرزند جانباز و آزاده کرمانشاهی «نادر کریمی»، می‌گوید: پدرم، یک بار بدون اجازه‌ی نگهبان‌ها یک نصفه لیوان آب برمی‌دارد که مأمورها به جانش می‌‌افتند و آن قدر کتکش می‌زنند که هشت دندان و فک پایینش می‌شکند.
کد خبر: ۵۶۹۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹