نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
حلیمه خاتون مادر شهید "حسین رستمی منش" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «حسین از یازده سالگی کار می کرد و بسیار معتقد به خدا و ائمه اطهار داشت. انقلاب که شد شب ها نگهبانی می داد و وقتی من گفتم نگرانت هستم در جواب به من گفت مادر نگران نباش با خدا باش و پادشاهی کن.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جعفر پدر شهید «سعید افسریان» در خاطرات فرزندش گفت: «من در رفتن او به جبهه نه نیاوردم و او به جبهه رفت. او یک هفته در جبهه بود و بعدش خبر شهادت او را برایم آوردند. سعید و پسر عمویش را یکروز با هم تشییع کردیم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
محمود در خاطرات فرزند شهیدش "علیرضا رضایی" گفت: «با اینکه سن کمی داشت و برادر بزرگترش جبهه بود، اجازه نداد من به جبهه بروم و خودش به همراه 14 نفر دیگه راهی آموزش و جبهه شدند. بعد از عملیات والفجر مقدماتی یکی از این 15 نفر شهید شد و دیگری اسیر و دیگر خبری از آنها نشد تا بعد از 15 سال جنازه هایشان را آوردند »
کد خبر: ۵۴۷۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰

خاطره شهيد ارجمندی «1»
شهيد «بهرام ارجمندی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يک شب ساعت 24 در آسايشگاه رگبار زدند و ما همه به خط شديم. ما را برای رزم شبانه بردند و دو آمبولانس ...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۷۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «فرج‌اله چشفر» از شهدای بسیجی استان ایلام است که بهمن ماه 1364 در چنگوله مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر گرانقدر این شهید می‌گوید: «دوست داشتم پسرم در سن پایین ازدواج کند، در تدارک خرید وسایل عروسی‌اش در بازار بودم که خبر شهادتش را به من دادند و هزینه عروسی پسرم، صرف مراسم فاتحه‌اش شد.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۷۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

خاطرات شفاهی والدین شهدا
زینب وسیله مادر شهید «بهروز احمدزاده‌لداری» می‌گوید: «زمانی که به مرخصی می‌آمد، به من می‌گفت: اگر خبر شهادتم را شنیدید برایم گریه نکنید و برای امام حسین(ع) و یاران باوفایش گریه کنید. من امانتی در دست شما بودم که اکنون بسوی صاحب اصلی‌اش برمی‌گردم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

مدت‌ها در قزوین مستأجر بود تا اینکه سال ۶۳ زمینی خرید و مشغول ساختش شد. تازه دیوارچینی و سقف زیر زمین کامل شده و هنوز وارد نازک‌کاری نشده بود که یک طرف منزل را از داخل پلاستیک کشید، به دیوار اتاق کارتن زد و اثاثیه را داخل ساختمان آورد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

خاطره‌ای از آزاده ایلامی؛
دکتر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی است که در عملیات کربلای 5 سال 1365 در منطقه مرزی شلمچه به اسارت دشمن درآمد. وی در بیان خاطرات ی از دوران اسارت می‌گوید: فاصله‌ بین دو رسیدگی مجرحین آنقدر زیاد بود که ناچار بودیم حداکثر صرفه‌جویی را در باندها انجام بدهیم، چون بعثی‌ها اهل اسراف نبودند. در ادامه خاطره این آزاده سرافراز منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۷۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

پدر شهید «علی بایگانی » نقل می‌کند: «یک روز گفتم: پسرم! چرا تو خیابون این‌قدر سرت رو پایین می‌گیری، اگه کسی از روبرو بیاد و آشنا باشه متوجه‌اش نمی‌شی. گفت: پدرجان! ممکنه یک نامحرم از روبرو بیاد، اون وقت چشمم به او می‌خوره.»
کد خبر: ۵۴۷۶۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

«آسمان، آبی‌تر»
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با آزاده سرافراز «حیدر جعفری» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده و جانباز سرافراز چنین روایت می‌کند: «فرمانده عراقی دستانم را برای تیرباران بست و من را تهدید به تیرباران می‌کرد و هر بار خنده‌های من بیشتر می‌شد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۷۶۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

قسمت سوم خاطرات شهید «محمود اکبری»
پدر شهید «محمود اکبری» نقل می‌کند: «نماز که می‌خوندم با این که خیلی کوچک بود، می‌ایستاد و یک مهر می‌گذاشت و ادای من رو درمی‌آورد! مادر می‌گفت: کنار من دست و پا و صورتش رو می‌شست؛ مثلاً وضو‌ می‌گرفت!»
کد خبر: ۵۴۷۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «عیسی کریمی» می‌گوید: «از اول انقلابی بود، تو تظاهرات می‌رفت و اعلامیه توزیع می‌کرد، داشت وضو می‌گرفت، نشستیم با هم سحری خوردیم و من رفتم مسجد، موقع برگشت از مسجد دیدم که داره میره.»
کد خبر: ۵۴۷۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳

آسمان، آبی‌تر
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز 70 درصد دفاع مقدس «محمدعلی پارسائیان» به مصاحبه پرداخته است. این جانباز سرافراز چنین روایت می‌کند: «در عملیات رمضان به میدان مین ستون پنجم برخورد کردیم» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۷۶۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین باقریان»
برادر شهید «حسین باقریان» نقل می‌کند: «روی شهدا را یکی‌یکی پس می‌کردند؛ چه آرام و با شکوه خوابیده بودند. همه آشنا بودند و من قلبم داشت از جا کنده می‌شد. نفسم به شماره افتاده بود تا وقتی چشمم به سروصورت حسین افتاد، گفتم: حاجی این حسین است! حسین ما! برادرم! حاجی برادرم چرا خانه نیامده؟! چرا اینجا خوابیده؟!»
کد خبر: ۵۴۷۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳

توسط انتشارات «راه یار»منتشر شد
کتاب «گردان نانواها» خاطرات شفاهی مردم روستای خانوک از پشتیبانی دفاع مقدس به قلم فاطمه ملکی و توسط انتشارات «راه یار» منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

قسمت نخست خاطرات شهید «حسین باقریان»
برادر شهید «حسین باقریان» نقل می‌کند: «بهمن ۵۷ حسین هم با جمعیت هم‌صدا و همراه بود که متوجه یکی از بچه‌ها شد که سرش شکسته و خون همۀ صورتش را رنگین کرده بود. گفت: چی شده هم شهری؟ تیر خوردی؟ گفت: نه نامرد‌ها باتوم به سرم زدند! ...»
کد خبر: ۵۴۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲

آسمان، آبی تر
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با آزاده سرافراز «محمدرضا اسلامی» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده سرافراز چنین روایت می‌کند: «در عملیات بدر لوله تانک های دشمن روی سرمان بود که اسیر شدیم.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۷۵۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲

«یکی از بچه‌های سپاه هم که چند بار با خباتی‌ها رویاروی شده بود، می‌گفت از حق نگذریم چریک‌های جنگاوری‌اند و مثل یوزپلنگ از کوه بالا می‌روند و مثل عقاب از فواصل دور طعمه‌شان را با یک تیر شکار می‌کنند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۵۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید قراگوزلو گفت: پدرش بیقرارش بود و طاقت دوری از بهرام را نداشت به طوری که در دومین سالگردش به او پیوست.
کد خبر: ۵۴۷۵۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲

شهید «باقر ملکی» نوجوان پانزده ساله‌ای بود که آرزوی رفتن به جبهه داشت و بعد از شهادت برادرش «عباس»، بار‌ها اقدام رفتن به جبهه کرد تا سنگر برادر شهیدش خالی نماند، سرانجام فروردین ماه ۱۳۶۴ بر اثر بمباران هوایی شهر ایلام همراه پدرش به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه فیلم خاطرات شفاهی خانواده شهیدان «ملکی» تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۵۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲