خاطره - صفحه 11

آخرین اخبار:
خاطره

اسارت چند عراقی تنها با یک آفتابه

برادر شهید «علیرضا توکلی واسکس» می‌گوید: یک بچه اصفهانی بود با آفتابه رفته بود دستشویی، وقتی وارد شد دید چند افسر درجه دار عراقی داخل هستند و پشت به او هستند او با نوک آفتابه به پشت آن‌ها زد ان‌ها فکر کردند نوک اسلحه است تسلیم شدند و او آن‌ها را به خاک ریز بچه‌ها آورد زمانی که بچه‌ها این صحنه را دیدند همه از حرکت او که توانسته بود با آفتابه چندتا عراقی را اسیر کند خندیدند.

بچه بود اما رفتاری بزرگانه داشت

پدر شهید «عبدالرضا جباری» می‌گوید: خیلی بچه‌ی با محبتی بود و به همه‌ی اعضای خانواده علاقه‌مند بود. به خانواده کمک می‌کرد. اصلاً اهل دعوا نبود و خواهر و برادر‌ها اگر چیزی به او می‌گفتند آرام و مظلوم بود، بچه بود، اما رفتاری بزرگانه داشت.

عشق در وجود یک رزمنده

پدر شهید «محمد احمدی راد» می‌گوید: ما به ایشان گفتیم آموزش نظامی شما کم است، شما بمان و سال بعدش برو ایشان در جواب گفتند: اگر این جور حساب کنیم که جبهه‌ها خالی می‌ماند، تنها دانش نظامی نیست آنچه که می‌تواند کار لشکر باشد، عشق است که در من وجود دارد و آن کمبود‌ها را جبران می‌کند.

شهیدی که همیشه در مادیات به کمترین‌ها قانع بود

در خاطراتی از شهید ناصر اوجاقلو آمده است: او حتی حقوق ماهیانه‌اش را برای خودش خرج نمی‌کرد. همیشه در مادیات به کمترین‌ها قانع بود و در امور معنوی از دیگران پیشی می گرفت. از خوراک و پوشاک، به حداقل‌ها قناعت می‌کرد.

آرزوی شهادت داشت

برادر شهید «نظرعلی ریواز» می‌گوید: آرزوی شهادت داشت و به خانواده شهدا بسیار ارادت داشت و هر وقت شهیدی را می‌آوردند حتماً به تشیع جنازه شان می‌رفت.

آخرین نصیحت‌های یک پدر به دخترانش

دختر شهید «سیدهاشم باقر هاشمی» می‌گوید: در آخرین اعزامش که داشت می‌رفت به من و خواهرم گفت: مواظب باشید. نصیحت می‌کنم که هیچ وقت پای خود را از گلیم خود دراز نکنید. مواظب برادرتان باشید، چون من دیگر نیستم و این یادتان باشد. زمانی این حرف‌ها را به یاد می‌آورید که من دیگر بین شما نیستم و ترکش و خمپاره به قلبم می‌خورد.

حالت معنوی خاصی در او ایجاد شد

برادر شهید «سیدحسن ایزدهی» می‌گوید: کاملاً معلوم بود که فضای جبهه بر او تأثیر گذاشته است. خصوصاً در سنگر‌ها حالتی از او می‌دیدم که پیدا بود یک حالت معنوی ماندگار در او ایجاد شد.

طعم شیرین شهادت بعد از فرمان امام

یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس می‌گوید: بعد از عملیات کربلای 4 امام خمینی(ره) فرمانی داد که همه رزمندگان برای اجرای آن به صف شدند حتی آنان که زخمی و مجروح بودند.

«داود» به قولش وفا کرد

برادر شهید «داود ابراهیم خانی» می‌گوید: او بسیار فعال و تلاشگری بود و روح معنوی او باعث شد تا با زمان شهادتش به قولی که داده بود عمل کند.

همیشه برای جلب رضایت خدا قدم برمی‌داشت

مادر شهید «احمدرضا اسدی کلایی» می‌گوید: همیشه در جهت جلب رضایت خدا قدم برمی‌داشت و در آخر هم خداوند جواب نماز شب‌های او را داده و در زمره‌ی شهیدان قرار داد.

یادش که می‌افتم می‌بینم که یک چیز گرانبها را از دست دادم

همرزم شهید «علی اکبر بابائی ملکی» تعریف می‌کند: دارای روحیه گذشت و عفو بودند و در خیلی از موارد از جهت علمی به من کمک می‌کردند گاهی به یادشان می‌افتم می‌بینم که یک چیز گرانبها را از دست دادم.

مهارت خاصی در خواندن قرآن داشت

برادر شهید «قاسم افتاده» تعریف می‌کند: ایشان سواد قرآنی داشتند سال ۴۵ یک معلم به روستای ما آمد و ایشان نزد آن معلم خواندن و نوشتن را یاد گرفت و آنقدر مهارت پیدا کرده بود در خواندن قران که به دیگران هم قرآن یاد می‌داد.

ناموسم در خطر است!

پدر شهید «علی ابوالفضلی» تعریف می‌کند: گفت می‌خواهم جبهه بروم من گفتم: من می‌خواهم برایت مغازه بخرم در آن باش. گفت: «نه! ناموسم در خطر است.» راجع به ائمه گفت، از امام حسین (ع) گفت، گفتم تو از ائمه اطهار نگو، این‌ها یک نور خدایی هستند.

عارف و عاشق وارسته‌ای بود

برادر شهید «حسین علی اصغرپور» تعریف می‌کند: حسینعلی عارف و عاشق وارسته‌ای بود که شعله‌های عشق در وجودش زبانه می‌کشید، سرانجام در این آتش سوخت و به لقای معبودش پر کشید.

ماجرای یک روز قبل از رفتن حمید

«یک روز مانده بود به رفتنش. مرا پیش خود نشاند و توصیه‌هایی به من کرد. مخصوصا در مورد پدر و مادرم زیاد سفارش کرد و از من خواست در نبودش مراقبشان باشم.» آنچه خواندید بخشی از خاطرات خواهر شهید است.

سرم را با گوجه قرمز کردم و با باند بستم

حسن برادر شهید «علی اصغر اسدی» تعریف می‌کند: سرم را با گوجه قرمز کردم و با باند بستم رفتم خانه. علی اصغر سر من را باند پیچی دید آمد کنارم نشست و سرم را بوسید گفت: بیا برویم دکتر. بعداً وقتی متوجه شد شوخی کردم خیلی خوشحال شد و گفت: «خدا را شکر که سالم هستی.»

نوار حاج صادق آهنگران در شب عروسی

رحیم برادر شهید «کریم اسدی مرمتی» تعریف می‌کند: بسیار معتقد و مذهبی بود. در شب عروسیش حتی اجازه کف زدن به اعضای خانواده نداد و نوار حاج صادق آهنگران را گذاشته بود.

تصویر امام (ره) را در تلویزیون می‌دید صلوات می‌فرستاد

معصومه اسکندری دختر شهید«عبدالعلی اسکندری خانقاهی» تعریف می کند: پدرم خیلی عاشق امام بود وقتی تصویر امام (ره) را در تلویزیون می‌دید صلوات می‌فرستاد ما هم به سمت تلویزیون می‌رفتیم آقا را می‌بوسیدیم.

عاشق فشنگ رسام بود

پدر شهید «محمد ولی یونسی» تعریف میکند: من و او با هم به سنگر‌های تصرف شده دشمن بعثی برای سرکشی می‌رفتیم ایشان اکثر فشنگ‌های رسام را جمع می‌کرد و شب‌ها به طرف دشمن شلیک می‌کرد، عاشق فشنگ رسام بود.

مراسم تشییع پیکر مجتبی بی‌نظیر بود

مادر شهید انقلابی «مجتبی ارفعی زرندی» در خاطراتش می‌گوید: مراسم تشییع پیکری که برای مجتبی برپا شد بی‌نظیر بود و تقریبا همه مردم شهر آمده بودند.
طراحی و تولید: ایران سامانه