خاطره - صفحه 9

خاطره
فاتحان خرمشهر/ قسمت دوم

صدای تپش قلب

در قسمت دوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: وقتی احمد آقا صحبت می کرد صدای تپش قلبم را می شنیدم که از شوق رسیدن به خرمشهر خودش را به سینه‌ام می‌کوبید. بعد از پایان سخنان سردار کاظمی، سردار شهید حمید آقا باکری هم ماموریت گردان مان را توجیه کرد.

زمانی که گفتند شناسنامۀ فلانی را بده مجروح شده، بدان شهید شده ام!

شهید «دوستعلی کاکایی» در آخرین مرخصی اش به همسرش می‌گوید: حاج خانم عکس و شناسنامه مرا جایی جلو دستت نگه دار و آمادگی این را داشته باش که اگر گفتند شناسنامۀ فلانی را بده، مجروح شده است، بدان شهید شده ام. نوید شاهد ایلام در سالگرد شهادت خاطره ‌ای از همسر این شهید والامقام منتشر می‌کیند.

تفریحات نباید انسان را از جایگاه مذهبی‌اش دور سازد

همرزم شهید «محمدعلی آقاجانی» می‌گوید: دائم در فکر عبادت و پرهیزگاری بود. می‌گفت که حتی در سربازی باید در نماز جماعت شرکت کنیم. توصیه همیشگی‌اش تجمع در مساجد و شرکت در مراسم مذهبی بود. معتقد بود که تفریحات انسان نباید او را از جایگاه معنوی و مذهبی‌اش دور سازد.

آرزوی شهادت را در سر می‌پروراند

همسر شهید «صادق حبیبی بیزکی» می‌گوید: آنقدر صبور بود که با مقاومت سعی می‌کرد مشکلات خود و دیگران را حل کند، شهادت را دوست داشت و در آرزوی رسیدن به این مقام روز و شب خود را سپری می‌کرد.

زندگی ساده و دور از تجملات داشت

همسرشهید «محمد علی سبحانی» می‌گوید: از نظر اقتصادی به فقرا کمک می‌کرد بدون این که کسی بداند. زندگی ساده و دور از تجملات داشت. در برابر مشکلات بسیار صبور بود.
خاطره‌‌ای از شهید «علی اکبر صادقی»

شهیدی که به درخواست مادرش چشم باز می‌کند

در خاطراتی از شهید علی اکبر صادقی نوشته شده است: مادر شهید هنگام تدفین پیکر فرزندش نجوا می‌کند "خدایا از تو می‌خواهم عنایتی کنی تا فرزندم چشمانش را باز کند تا من مانند دوران حیاتش یک بار دیگر برای آخرین بار به چشمانش نگاه کنم" و در این هنگام، شهید چشم باز می‌کند تا درخواست مادرش را اجابت کند.

اهل نماز و خدا بود

مادر شهید «حسن علیزاده» می‌گوید: یک روز از جنگ آمده بود، آن روز هم جمعه بود. گفت: برویم نماز جمعه گفتم لباس‌ها را باید بشورم تا خشک شود، گفت: نه لباس‌ها را خیس بده آمدی می‌شوری و من روی بخاری خشک می‌کنم آمد از دستم گرفت و من را تا سر کوچه برد و برایم ماشین گرفت من را فرستاد و گفت خودش پشت سر می‌آید. خیلی اهل نماز و خدا بود.

اینجا جای یک شهید است!

بسیجی شهید «علی حاتمی» خرداد ۱۳۶۴ در حین اقامه نماز به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی یک روز قبل از شهادت با کمک چند نفر از نزدیکان قبری برای یکی از شهدای فامیل آماده کرده بود که همان قبر خانه ابدی خودش شد. در ادامه ماجرای این قبر منتشر می‌شود.

فرزندم را با رفتار انقلابی تربیت کن

همسر شهید «غلام حسین قاسمی» می‌گوید: می‌گفت: اگر من جبهه رفتم و شهید شدم طوری بچه‌ام را تربیت کن که از لحاظ رفتار، انقلابی باشد و طوری او را تربیت کن که مردم نگویند پدرشان شهید است و بچه‌های آن‌ها راه کج رفتند منحرف شدند.

کار من در مقابل کار رزمنده‌ها شبیه قطره‌ای در برابر دریا است

برادرشهید «یدالله اکرانژاد» می‌گوید: شهید در یکی از نامه هایش نوشت: جبهه شور و صفای دیگری دارد و انسان ساز است. کار من در مقابل کار‌های رزمنده‌ها چیزی نیست، شبیه قطره‌ای در برابر دریا.

صبر خود را به مادرم بدهید

خاطره ‌ شهید «حافظ نظری» از برادر خود می‌گوید: به مادرم گفته بود که از مادر شهیدان خجالت می‌کشم که چرا شهید نمی‌شوم. آخرین بار که به مرخصی آمده بود از مادر شهدا دیدار کرده بود و به آن‌ها گفته بود که از صبر خود به مادرم هم بدهید.

توسط تک تیرانداز شهید شدند

برادر شهید «مهدی پورعباسی» می‌گوید: بچه‌ها یک مقدار کار کردند خسته شدند، ولی شهید همچنان مشغول کندن سنگر بودند تا این که کار تمام شد و بعد شروع کردند به کشیک دادن که توسط یک تک تیرانداز شهید شدند.

جنازه اش را از روی دستخطش شناسایی کردمَ

همرزم شهید «غلام رضا آلالانی» می‌گوید: خودم جنازه را شناسایی کردم از روی دستخطش که در پوتینش بود جالب توجه اینکه شهید به آرزویش رسید، زیرا هم بی دست و هم بی سر بودند.

مادرم هرچقدر مرا دوست داشته باشد بیشتر از حضرت زینب (س) دوست ندارد

دوست شهید «مهدی باباجانیان» می‌گوید: من به ایشان گفتم شما تشریف می‌برید جبهه، مادرتان نگران شما هستند در جواب به من گفتند: که هر چقدر مادرم مرا بیشتر دوست داشته باشد از حضرت زینب (س) بیشتر دوست ندارد.

«اکبر» به آنچه می‌گفت عمل می‌کرد

همرزم شهید «اکبر منصوری» تعریف می کند: "اكبر به عنوان فرمانده در ميان افراد از محبوبيت خاصى برخوردار بود. او به آنچه مى ‏گفت عمل مى‏ كرد و به همين دليل سخنانش در بچه‏ هاى گردان تأثير داشت و او همواره ديگران را به نماز اول وقت توصيه مى‏ كرد.
خاطرات جنگ تحمیلی

فرار باورنکردنی بعثی‌ها در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس

بهره‌گیری از انگیزه‌های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی‌شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه‌ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیت‌المقدس را نسبت به سایر نبرد‌های دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز می‌کنند.

‌می‌دانست که سمت چپ سینه‌اش تیر می‌خورد

همسر شهید «شروین احمدی زرین کلایی» می‌گوید: انگار همیشه می‌دانست سمت چپ سینه‌اش تیر می‌خورد، به دختر کوچک مان که شش ماهش بود می‌گفت: «اینجا را ببوس که این جا روزی تیر می‌خورد.»

شهادت در شب عروسی برادر

خواهر شهید بانقلانی در ذکر خاطره ای می گوید: می خواستم مهدی آن گونه که خواست خودش بود در شادترین روز زندگیمان که عروسی برادر بزرگم بود شرکت کند به همین خاطر به هر طریقی خواستیم با او تماس بگیریم و او را در جشن و شادی خودمان شریک کنیم اما متاسفانه امکان برقراری تماس نبود، غافل از اینکه برادرم مهدی همان شب به آرزویش رسیده بود. در ادامه این خاطره را بخوانید.

آلبوم عکس شهید «عوض عاشوری»

شهید «عوض عاشوری» فرزند حسنقلی، یکم فروردین 1340 در یک خانواده مذهبی در شهرستان خوی دیده به جهان گشود. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه‌های جنگ حضور یافت و سرانجام در بیست و سوم فروردین سال 62 با سمت فرمانده گروهان در شرهانی توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. آنچه می‌بینید عکس‌هایی از این شهید بزرگوار است که تقدیم شما مخاطبان عزیز می‌گردد.

روی مساله حجاب تاکید زیادی داشت

خواهر شهید «سیدمصطفی حسینی» می‌گوید: یک روز به خانه برادرم که در قائمشهر زندگی می‌کند، می‌رفتیم که در ماشین یک لحظه چادرم از سرم افتاد. سیدمصطفی خیلی ناراحت شد و گفت: «مگر نگفتم حجاب خودتان را رعایت کنید.» من از این حرکت او خوشحال شدم و صورت او را بوسیدم. کلاً روی مساله حجاب تاکید زیادی داشت.
طراحی و تولید: ایران سامانه