خاطره - صفحه 7

خاطره
نبرد پایانی/ قسمت پنجم

صحنه باور نکردنی

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود! دشمن زبون به قدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.

شروع بازی با ذکر صلوات

برادر شهید «رضاعلی عیسی ئی متالکلائی» می‌گوید: یادم هست که هر موقع با شهید به دل طبیعت می‌رفتیم ایشان اول آرامش خود را حفظ می‌کرد و موقع اذان وضو می‌گرفت و اول نمازش را می‌خواند و بعد به تفریح و سرگرمی می‌پرداخت. به ورزش فوتبال بسیار علاقه داشت و بازی را همیشه با ذکر صلوات شروع می‌کرد.

شهیدی که با دهان روزه به شهادت رسید

برادر شهید «میررحیم طاهری اطاقسرا» می‌گوید: روز قدس سال ۶۰ با دهان روزه در راهپیمایی شرکت کرد. غروب همان روز قرار بود در جلسه حفاظت از دادگاه و سپاه اطاقسرا شرکت کند که در حمله چهارشنبه پیش توسط منافقین به شهادت رسید.

شهیدی که در مسابقه مقاله نویسی در سطح استان مقام آورد

پدر شهید «حشمت الله خلیلی ازاندهی» می‌گوید: در کلاس سوم ابتدایی در مسابقه مقاله نویسی در سطح استان مقام آورد که به این مناسبت جشنی در شهرستان قائم شهر برگزار شد. با این که فصل زمستان بود و ایشان مریض احوال بودند با حالت خاصی مقاله را قرائت کرد که باعث خوشحالی من و مدیر و معلم او شد و همه او را از افتخارات خود می‌دانستند.

صفا و صمیمیت در با هم بودن است

دوست شهید «عبدالله اسعدی» می‌گوید: شام را با هم خوردیم البته فقط نان و چای شیرین و پنیر بود، به او می‌گفتم بابا ما شام غیر این دیگر نداریم، می‌گفت:‌ ای بابا صفا و صمیمیت در نوع غذا نیست در همین با هم بودن است.

نماز ستون دین است

پسرخاله شهید «رضا محمدی» می‌گوید: همیشه توصیه می‌کرد که نماز را در اول وقت به جا آوریم، چون ایشان عقیده داشت که نماز ستون دین است و همیشه این جمله را تکرار می‌کرد.

بیدارتر از سحر و ستاره

شهید «غلامرضا عباسی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او در کتاب «ستارگان راه» نوشته «محمدحسن مقیسه» روایتی زیبا شده است.

نماز سرلوحه تمامی کار‌هایشان بود

همسایه شهید «علی اصغر رمضان‌زاده رستمی» می‌گوید: دیگران را امر به معروف می‌کرد. در خانواده‌ای زندگی می‌کرد که نماز سرلوحه تمامی کار‌های شان بود. عاشق امام حسین (ع) بود، در ایام سوگواری لحظه‌ای نمی‌نشست و همکاری می‌نمود،

شهید مانند علی اکبر (ع) در صحرای کربلا به شهادت رسید

همرزم شهید «هوشنگ ابراهیم قوچی» می‌گوید: هنگام شهادت شهید من در آن جا بودم، شهید بر روی زمین دراز کشیده بود و طلب آب می‌کرد و نمی‌توانست حرفی بزند، ولی با دست اشاره می‌کرد که آب می‌خواهد و من در کنارش بودم. نفس‌های آخرش را می‌کشید در حالی که لبانش از شدت گرما و گرسنگی ترک برداشته بود و خون می‌چکید و ما آبی نداشتیم. شهید مانند علی اکبر در صحرای کربلا به شهادت رسید.

پیکر ایشان را در حرم امام رضا (ع) طواف دادند

برادر شهید «حسن اخضری» می‌گوید: شهید به امام رضا(ع) ارادت خاصی داشت. زمانی که تشییع جنازه ایشان بود پیکرش را اشتباهی به مشهد می‌برند و در حرم امام رضا (ع) طواف می‌دهند.

کنار کانال ماهی گیری آرایش نظامی گرفتیم

دوست و همرزم شهید «مرتضی اسدیان» می‌گوید: بعد از اینکه خط اولیه دشمن را شکستیم به کانال ماهی گیری که نزدیک بصره بود رسیدیم دستور صادر شد که کنار کانال ماهی گیری آرایش نظامی بگیریم ما در حال آرایش نظامی بودیم که خمپاره‌ای به بچه‌ها اصابت کرد و با عث شد مرتضی اسدیان، جابر احمد معظم و فاریابی به شهادت رسیدند.

اطاعت از امام تنها هدف زندگی‌اش بود

پسرعموی شهید «علی سعدی» می‌گوید: اطاعت از امام تنها هدف زندگی‌اش بود و به همه این امر را توصیه می‌کرد. روحانیت را دوست داشت و آن‌ها را الگوی زندگی خود قرار می‌داد.

علاقه خاصی به آقا امام زمان (عج) داشت

برادر شهید «سیدعلی هاشمی» می‌گوید: سید علی ما به مجالس مذهبی به خصوص آقا امام زمان علاقه‌ی خاصی داشت. یک گروهی بود به نام هیئت صاحب الزمان که جلسه‌ی هفتگی داشتند در این جلسه شرکت می‌کرد و در بین هئیت محبویت زیادی داشت.

روحیه‌ای مذهبی و خداپرست داشت

برادر شهید «سیف الله قاسمی» می‌گوید: شب‌ها به خیابان می‌رفتیم تا بر در و دیوار شعار بنویسیم. وقتی ما شعار نوشتنمان تمام می‌شود فرار می‌کردیم، اما او بعد از فرار ما تازه شروع به نوشتن می‌کرد و به تنهایی می‌نوشت به او می‌گفتیم سیف اله چرا نمی‌آیی؟ با روحیه‌ای بسیار باز جواب می‌داد باید بمانیم و ادامه دهیم تا این انقلاب پیروز شود. وی روحیه‌ای مذهبی، خداپرست داشت.

همه باید برای دفاع به میدان بیایند

پدرشهید «سعید کجوری هرج» می‌گوید: علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت. می‌گفت: «همه شما باید به جبهه بیایید اگر نروید از دین خارج می‌شوید، چون ندای رهبر است که همه باید برای دفاع به میدان بیایند.»

قرآن را با صدای دلنشین تلاوت می‌کرد

برادر شهید «قاسم علی دهقان سراجی» می‌گوید: به ما دائماً در خصوص نماز اول وقت و قرآن توصیه می‌کرد. خودش هیچ گاه نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد. نمازش را سروقت می‌خواند و با صدای دلنشین برای مان قرآن می‌خواند.
نبرد پایانی/ قسمت چهارم

پیک دلاور گردان

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: از شر تیر و ترکش ها به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستمخانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا به همراه چند بیسیم چی و جمعی از یارانش شتابان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند. طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فرا خواندند. احد هم با شنیدن دستور، سراسیمه برخاست که برود سمت فرماندهان که ناگهان مثال یک تیکه چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد.
نبرد پایانی/ قسمت سوم

محل استقرار بسیار ناامن

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: محل استقرارمان بسیار ناامن و شلوغ بود و هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی بصورت یکسره رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند‌. به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشید. یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم.

علاقه خاصی به خواندن نماز در مسجد داشت

پدر شهید «علیرضا اشرفی امیری» می‌گوید: پسرم یک انسان فوق العاده بود در تمام عمرش از کودکی تا شهادت همیشه نمازش را در مسجد می‌خواند.

عاشق شهادت بود

پدر شهید «کریم الله بدوی خورشیدی» می‌گوید: مانع رفتنش شدم و گفتم که نباید بروی. او در جواب گفت: «پدر جان! شما چند ساله هستی؟» جواب دادم ۴۵ ساله. بعد گفت: «در این ۴۵ سال برای خدا چه کرده‌ای؟ باید این امانت خدا را پس بدهی.» این جا بود که به علاقه‌ی او در رابطه با جبهه و شهادت پی بردم.
طراحی و تولید: ایران سامانه