چای دیرجوش!
سهشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۳۴
آب جوش نیامده بود، همه منتظر چای بودند و مدام میگفتند: حجت چای چی شد؟ شهید میرسجادی گفت: حجت به جای آب، داخل کتری، نفت ریخته و میخواسته چای درست کند و به خورد ما بدهد...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد، ششم اسفند ۱۳۳۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش عزتالله و مادرش ثریاخانم نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ با سمت فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
علی قلیپور همرزم شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد:
در عملیات والفجر 4 که در منطقه کردستان انجام شد با شهید صنعتکار بودم. از شروع این عملیات که آموزش و پشت جبهه و خود عملیات پدافندی بود، 6 ماه طول کشید. 6 ماه در جبهه ماندن و سر و کله زدن با نیروهای بسیجی واقعاً مشکل بود. یک روز میگفتند اینجا باید عملیات بشود، فردا میگفتند یک جای دیگر. جز روحیه بالا و ایمان قوی چیزی نبود که بتواند نیروها را نگه دارد. حجت هم از افرادی بود که همه اینها در او وجود داشت.
پشت جبهه در انرژی اتمی بودیم. من تازه از مرخصی آمده بودم و هنوز به منطقه عملیاتی نرفته بودم. حجت زودتر آمده بود. یکی از روزها، شهید صنعتکار شهردار بود. ما گفتیم: حجت! چرا چای آماده نیست؟ اگر همه شهردارها مثل تو بودند که ما از گرسنگی میمردیم.
حجت گفت: من نزدیک سه ربع است کتری را روی چراغ گذاشتم. هنوز آب جوش نیامده. گفتیم: مگر میشود؟! چراغ را معاینه کردیم و اصلاً حواسمان به خود کتری نبود. اتاق گرم بود و چراغ هم گرما را دوچندان میکرد.
شهید میرسجادی در کتری را برداشت و دید آب جوش نیامده است. سرش را آورد پایینتر نزدیک کتری و دید که بوی نفت میدهد. چون دو تا ظرف 20 لیتری آب و نفت کنار هم بودند، شهید صنعتکار اشتباهاً نفت را ریخته بود داخل کتری!
همه منتظر چای بودند و مدام میگفتند: حجت چای چی شد؟ شهید میرسجادی گفت: حجت به جای آب، داخل کتری، نفت ریخته و میخواسته چای درست کند و به خورد ما بدهد. ایشان نمیدانستند که اینکار سهواً بوده، نه عمداً. همه ریختند سر حجت و حسابی کتکش زدند. حجت وقتی میخواست بلند شود، نای تکان خوردن نداشت.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
پشت جبهه در انرژی اتمی بودیم. من تازه از مرخصی آمده بودم و هنوز به منطقه عملیاتی نرفته بودم. حجت زودتر آمده بود. یکی از روزها، شهید صنعتکار شهردار بود. ما گفتیم: حجت! چرا چای آماده نیست؟ اگر همه شهردارها مثل تو بودند که ما از گرسنگی میمردیم.
حجت گفت: من نزدیک سه ربع است کتری را روی چراغ گذاشتم. هنوز آب جوش نیامده. گفتیم: مگر میشود؟! چراغ را معاینه کردیم و اصلاً حواسمان به خود کتری نبود. اتاق گرم بود و چراغ هم گرما را دوچندان میکرد.
شهید میرسجادی در کتری را برداشت و دید آب جوش نیامده است. سرش را آورد پایینتر نزدیک کتری و دید که بوی نفت میدهد. چون دو تا ظرف 20 لیتری آب و نفت کنار هم بودند، شهید صنعتکار اشتباهاً نفت را ریخته بود داخل کتری!
همه منتظر چای بودند و مدام میگفتند: حجت چای چی شد؟ شهید میرسجادی گفت: حجت به جای آب، داخل کتری، نفت ریخته و میخواسته چای درست کند و به خورد ما بدهد. ایشان نمیدانستند که اینکار سهواً بوده، نه عمداً. همه ریختند سر حجت و حسابی کتکش زدند. حجت وقتی میخواست بلند شود، نای تکان خوردن نداشت.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما