دست و پاهایش را حنا گذاشتم
سهشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۲۱
گفت: مادر زیر پایم درد میکند. گفتم: به خاطر پوتینهایی است که میپوشی، از این به بعد دمپایی بپوش. گفت: نه مادر پاهای من حنا میخواهد. من هم... ادامه این خاطره از مادر شهید «علیاصغر دودانگه» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید
شاهد استان قزوین، شهید علیاصغر دودانگه، بیست و پنجم اسفند ۱۳۴۰ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش طاهر و مادرش صنوبر نام داشت و تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. این شهید بزرگوار به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت، هجدهم مهرماه ۱۳۶۲ در محور مهاباد ـ سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
صنوبر کریمی مادر شهید علیاصغر دودانگه:حدود سه ماهی مانده بود که سربازیاش تمام شود در اصفهان مشغول خدمت بود که چند روزی به مرخصی آمد. ایام مرخصیاش مصادف بود با عید قربان. گفت:"مادر این 3 ماه باقی مانده را میخواهم به جبههها بروم و خدمت کنم."
گفتم:این چند ماه باقی مانده را هم، همان اصفهان خدمت کن و بعد از تمام شدن خدمت سربازیات اگر خواستی به جبهه برو. گفت: نه مادرم، میخواهم به کردستان بروم، فقط شما دعا کنید که اسیر و یا مجروح نشوم، اگر شهید هم شدم که شهادت افتخار است.
مرخصیاش تمام شده بود و داشت برای رفتن آماده میشد. گفت:مادر زیر پایم درد میکند. گفتم: به خاطر پوتینهایی است که میپوشی، از این به بعد دمپایی بپوش. گفت: نه مادر پاهای من حنا میخواهد. من هم سر، دستها و پاهایش را حنا گذاشتم و ساکش را بستم.
داخل حمام بود که صدایم کرد، گفتم: چه کار داری؟ گفت:"مادر خیلی وقته که دستهای شما، سر مرا نشسته." آب گرم را آوردم و روی سرش میریختم و دست میکشیدم که خوب شسته شود."
دست کشیدن به موهایش حال عجیبی به من میداد، حالی که قبلا نداشتم و هم احساس میکردم بهانه گرفته که من دست بیشتری به سرش بکشم.
لباسهایش را که پوشید برایش قربانی کرده و از زیر قرآن ردش کردم. آب را که پشت سرش ریختم، دوباره برگشت و گفت:"مادر مواظب خودت باش!"
او آن روز رفت اما هنوز صدای آبی که پشت سرش ریختم، توی گوشم است. این گذشت تا اینکه شبی در خواب دیدم پسرم شهید شده، صبح آن روز خبر شهادتش را آوردند.
منبع: کتاب آخرین وداع مادران شهدا با فرزندانشان
نظر شما