عیدی سربازان
شنبه, ۰۲ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۵۸
پنج یا شش روز به عید سال ۱۳۶۱ مانده بود، ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینهریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت: فردا به پول نیاز دارم... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم خلبان سرلشکر شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان میشود.

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید عباس بابایی، چهارم آذر ۱۳۲۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش اسماعیل و مادرش فاطمه نام داشت، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند، سرلشکر خلبان بود، سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار پانزدهم مرداد ۱۳۶۶ با سمت فرمانده اطلاعات ـ عملیات در سردشت توسط نیروهای عراقی هنگام پرواز بر اثر اصابت گلوله ضدهوایی به گردن، سینه و دست شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
سید جلیل مسعودیان همرزم خلبان سرلشکر شهید عباس بابایی:
پنج یا شش روز به عید سال ۱۳۶۱ مانده بود، ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینهریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت :« فردا به پول نیاز دارم، اینها را بفروش»، گفتم:« اگر پول نیاز دارید، بگوئید تا از جایی تهیه کنم» او در پاسخ گفت :« تو نگران این موضوع نباش. من قبلاً اینها را خریدهام و فعلاً نیازی به آنها نیست، در ضمن با خانوادهام هم صحبت کردهام.»
من فردای آن روز به اصفهان رفتم. آنها را فروختم و برگشتم. بعدازظهر با ایشان تماس گرفتم و گفتم که کار انجام شد. او گفت که شب میآید و پولها را میگیرد.
شهید بابایی شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون و کمی قدم بزنیم. من پولها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون. کمی که از منزل دور شدیم گفت: « وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق کارمندان و کارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمیخواند و.....
او حدود نیم ساعت صحبت کرد. آنگاه رو به من کرد و گفت :« شما کارمندها عیالوار هستید. خرجتان زیاد است و من نمیدانم باید چه کار کنم » بعد از من پرسید :« این بسته اسکناس ها چقدری است؟» گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی.
پولها را از من گرفت و بدون اینکه بشمارد، بسته پولها را باز کرد و از میان آنها یک بسته اسکناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت :«این هم برای شما و خانوادهات. برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.»
ابتدا قبول نکردم. بعد چون دیدم ناراحت شد، پول را گرفتم و پس از خداحافظی، خوشحال به خانه برگشتم. بعدها از یکی از دوستان شنیدم که همان شب پولها را بین سربازان متأهل که قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند تقسیم کرده است.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین

نظر شما