خطای پزشکی و بغض شهید «حسن حسینپور»
سهشنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۴۵
«درجه چشمش بالا بود و ردش کرده بودند. با بغض آرام زمزمه می کرد و میگفت: فایده نداره، استخدام نمیشم و بعد دفترچهاش را به گوشهای انداخت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مادر شهید «حسن حسینپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حسن حسینپور، بیستم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در قزوین به دنیا آمد، پدرش سلیمان و مادرش اشرف رضائی نام داشت و تحصیلاتش را تا پایان مقطع متوسطه ادامه داد. این شهید بزرگوار در تاریخ پانزدهم فروردین ماه ۱۳۸۹ ازدواج کرد، تکاور و پاسدار سپاه بود و توسط سپاه صابرین تهران به عنوان فرمانده دسته در شمال غرب(سردشت) حضور یافت. وی چهاردهم شهریور ماه سال ۱۳۹۰ و در حین درگیری با گروهک ضد انقلاب پژاک بر اثر اصابت گلوله مستقیم و جراحات وارده شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
پس از پایان دوره خدمت سربازی در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین(ع) شرکت کرد و قبول شد. روزی که برای آزمایش و تستهای ورزش استخدامی سپاه رفته بود، با ناراحتی به خانه برگشت. گفت: درجه چشمم بالا بود و ردم کردند، با بغض آرام زمزمه کرد و میگفت فایده نداره. استخدام نمیشم و بعد دفترچهاش را به گوشهای انداخت و نشست.
من هم که مانند او از شرایط پیش آمده غمگین بودم، دفترچهای که در کنارم افتاده بود را به سمت بالکن پرت کردم که در حیاط افتاد.
تعجب کردم و گفتم: خب دوباره تست میدادی. تو که عینکی نیستی. حسن که منتظر بهانهای برای ترک خانه و شکستن بغضش بود از این فرصت استفاده کرد و به حالت قهر از خانه بیرون زد.
ساعاتی بعد که به باغ پدرم در روستای مزرعه محمودی قزوین رفتیم آنجا حسن را در حالیکه باغبانی میکرد دیدیم و فهمیدیم از خود کوهین تا روستا را پیاده آمده است. به سراغش رفتم و گفتم: حسن چرا قهر کردی؟ مامان غذا درست کرده... تو هم که چیزی نخوردی... اشکالی نداره... درست میشه... بیا بریم.
آن روز گذشت از روستا که برگشتیم به اصرار من برای معاینه مجدد پیش دکتر رفتیم و متوجه شدیم که چشم پزشک اشتباه کرده بود!.
منبع: کتاب راه ستارهها 3(زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید حسن حسینپور)
نظر شما