جانمازت را جمع نکن!
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۵۱
«گفت: جانمازت را جمع نکن من هم نماز را بخوانم. در قیام رکعت دوم بود که خمپاره به نزدیکی او اصابت کرد و...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «کریم اصغری» است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید کریم اصغری، یکم تیر ۱۳۴۴ در روستای شال از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد، پدرش حبیبالله، نمایشگاه خودرو داشت و نام مادرش محترم بود، دانشآموز چهارم متوسطه در رشته تجربی بود، سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، بیست و هفتم دی ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و دست شهید شد و مزار او در شهر زادگاهش واقع است.
جانمازت را جمع نکن
اباسلط سرداری همرزم شهید کریم اصغری:
تجهیزه شدهایم عازم منطقه عملیاتی شویم. برای رفتن به منطقه عملیاتی کربلای 5 سوار ماشینهای کمپرسی شدیم. برادران بسیجی به یکی از بسیجیها به نام آقای کریم اصغری اهل شال گفتند: آقای کریم اصغری نورانی شدهای! بنده هم همین را گفتم.
ایشان گفتند: نه بابا بادمجان بم آفت ندارد! به سمت منطقه درگیری راه افتادیم. در راه صدای غرش هواپیماها و توپهای خودی و دشمن به گوش میرسید.
پس از چند ساعت به منطقه رسیدیم. مقداری استراحت کردیم و در گروهان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) جلوتر از ما به منطقه عملیاتی عازم شدند. ما هم به عنوان گروهان پشتیبانی بعد از مقداری استراحت به طرف منطقه دیگری به راه افتادیم.
در راه یکی دو بار ترکش از میان من و آقای کریم اصغری رد شد. فاصله ما یکی دو قدم بود. مقداری پس از حرکت به ما استراحت دادند من و ایشان کنار هم نشسته بودیم فکر میکنم 2 یا 3 بعد از نیمه شب بود.
به او گفتم: یا تو شهید میشوی یا من. گفت: چطور؟ گفتم: میان راه که به طرف خط میآمدیم چندین ترکش از میان ما دو نفر رد شد. او دیگر حرفی نزد و به سمت خط مقدم به راه افتادیم.
به خاکریزی رسیدیم. لودرها و بولدوزرها تازه خاکریز زده بودند. ما به پشت خاکریزها رسیدیم. هوا داشت روشن میشد. گفتند هر کس هر طور که میتواند نماز صبح را بخواند.
تیمم کردیم و نماز را در کنار سنگرهایی که خود درست کرده بودیم خواندیم. من جانمازی را پهن کردم و نماز را خواندم. کمک آرپیچیزن به من گفت جانمازت را جمع نکن من هم نمازم را بخوانم.
او هم آمد و نمازش را خواند من به جای او بالای خاکریز برای دیدهبانی رفتم. پس از اینکه نمازش تمام شد کریم اصغری به او گفت: جانمازت را جمع نکن من هم نماز را بخوانم. رکعت اول را خواند اما وقتی میخواست برای قیام رکعت دوم بلند شود خمپاره شصت به نزدیکی او اصابت کرد.
منبع: کتاب خاکریز(گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
نظر شما