3 خاطره خواندنی از شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی»
چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۳
«نیمه شب بلند شد رفت توی اتاق سرد و نماز شب خواند. از صدای گریهاش بلند شدم. گفتم پسر مگر تو چه گناهی کردهای که اینقدر گریه میکنی؟ ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید سید علیاکبر حاج سیدجوادی، بیست و سوم مهر ۱۳۴۲ در شهرستان قزوین به دنیا آمد، پدرش سیدحسن و مادرش صدیقه نام داشت و تا دوم متوسطه درس خواند. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ با سمت فرمانده گردان ۲۷ محمد رسولالله(ص) در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. پیکر وی مدتها در منطقه بر جا ماند، سال ۱۳۷۳ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد و او را سید مصطفی نیز مینامیدند.
چند روایت خواندنی از صدیقه صفاریزادهها مادر شهید سید علیاکبر حاج سیدجوادی:
نماز شب و صدای گریه بلند
نفت کم بود. یک اتاق را بیشتر نمیتوانستیم گرم کنیم. مرخصی که میآمد. نیمه شب بلند میشد میرفت توی اتاق سرد و نماز شب میخواند.
از صدای گریهاش بلند میشدم. میگفتم پسر مگر تو چه گناهی کردهای که اینقدر گریه میکنی؟ میگفت ما باید بتوانیم جواب خدا را بدهیم. جواب بچههای شهدا را بدهیم. ما در رفاه باشیم و بچههای شهدا و دیگران ناراحت باشند.
آچار فرانسه
ما را از طرف سپاه لبنان برده بودند. همسر شیخ راغب حرب از رهبران حزبالله وقتی فهمید من مادر مصطفی هستم میگفت در محل ما همه مصطفی را به اسم آچار فرانسه میشناسند! که در هر کاری وارد است.
کمک به بیماران
مصطفی دست و پایش توی گچ بود. گچ پایش را با اره برید و از خانه بیرون زد. رفتم سپاه دنبالش، گفتند برادرش زخمی شده و تهران بستری است، رفته است پیش او.
رفتم تهران. دیدم با همان دست گچ گرفته توی بیمارستان مجروح جابهجا میکند. توی اتاق مجروحی بود که پایش قطع شده بود. جایش را کثیف کرده بود. پرستار آمده بود و غر میزد. به پرستار گفت از اتاق بیرون برو. خودش رفت سراغش و با یک دست تمیزش کرد.
نظر شما