روایت نقش زنان قزوینی در پشتیبانی از جبههها
سهشنبه, ۰۸ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۱۴
نوید شاهد - «بخش خیاطی خیلی بزرگ بود طوری که با کامیون طاقههای پارچه را میآوردند و خانم بنایی برای دوخت و دوز لباس زیر رزمندهها، آنها را سی یا پنجاهتایی برش میزد و بقیه هم چرخ میکردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، امدادگر جبهه رقیه صفری، شانزدهم مرداد ماه سال 1337 در شهر قزوین به دنیا آمد. وی در دامان والدین متدینی به نامهای معصومه رضازاده و قهرمان صفری بزرگ شد، در رشته بهیاری که شاخهای از پرستاری بود درس خواند و محل خدمتش در منطقه جنگی، بیمارستان شهید کلانتری و ورزشگاه تختی بوده است.
روایت نقش زنان قزوینی در پشتیبانی از جبههها
رقیه صفری از زنان امدادگر استان قزوین روایت میکند:
اولین بار خبر آغاز جنگ را از رادیو شنیدم. به همین دلیل در کنار شرکت در کلاسهای خانم مشتاقی، فعالیت در بسیج خواهران را نیز آغاز نمودم تا سهمی در جنگ داشته باشم. مسئول بسیج خانم معصومه اصغریها بود.
اعضای پایگاه بسیج به سه دسته نقسیم میشدند. گروه اول افرادی بودند که به طور عادی ثبتنام میکردند و فعالیت خاصی نداشتند. آنها گاهی در مراسمی که بسیج ترتیب میداد شرکت مینمودند.
دسته دوم فعال بودند و در انجام کارهای پشت جبهه به بسیج یاری میرساندند. افراد دسته سوم مسئولیت خاص داشتند و به طور دائم و روزانه به فعالیت ویژه میپرداختند و حقوق دریافت میکردند.
من در گروه ویژه قرار داشتم و مسئول پذیرش خانمها بودم. مسئول پذیرش قسمت مردها را نیز آقای حسینآبادی بر عهده گرفت. قبل از آغاز کار ابتدا در یک دوره فشرده پانزده روزه آموزشی – واقع در پادگان امام علی(ع) تهران که در همین راستا برگزار شده بود – شرکت نمودم و از محضر اساتیدی چون؛ حاجآقا سعیدی، مسئول اطلاعات بهره گرفتم. در آنجا طریقه مصاحبه، تشکیل پرونده، بایگانی، ثبت سوابق و غیره را آموزش دیدم.
ما باید بسیار حواسمان جمع میبود و پیرامون افراد داوطلب عضویت در بسیج تحقیق میکردیم که مبادا کسی از ضد انقلابیون وارد بسیج شود. یک بار در اوایل انقلاب چنین اتفاقی افتاد. تعدادی از ضد انقلابیون در بسیج و سپاه نفوذ کرده بودند و نقشه بمبگذاری در چند نقطه شهر از جمله حزب جمهوری و دادگاه انقلاب و مسجد نبی را داشتند که قبل از اقدام، شناسایی و دستگیر شدند.
در اوقات فراغتم گاهی به فعالیتهای پشت جبهه نیز رسیدگی میکردم. ما سالن شهرداری در خیابان نادری را تقسیمبندی کرده بودیم؛ یک قسمت مختص خیاطی و قسمت دیگر برای تهیه ترشی و مربا و بستهبندی تعبیه شده بود.
من در بخش خیاطی به مدیریت خانم عصمت بنایی به کار میپرداختم. این بخش خیلی بزرگ بود طوری که با کامیون طاقههای پارچه را میآوردند و خانم بنایی برای دوخت و دوز لباس زیر رزمندهها، آنها را سی یا پنجاهتایی برش میزد و بقیه هم چرخ میکردند.
پایگاههای کوچکی نیز مثل پارکینگ منزل ما در سطح شهر برپا بود که توپهای پارچه با وانت برایشان ارسال میشد. مادرم پنج چرخ خیاطی تدارک دیده و عدهای از زنان اهل محل را دورهم جمع کرده بود.
او که در خیاطی تبحر زیادی داشت، پارچههای چلوار سفید را روی هم میخواباند و یکدست برش میزد. بقیه زنها میدوختند و بستهبندی میکردند.
این خانمهای همسایه هر وقت که دست میداد خودجوش کمکهای اهل محل مثل مواد غذایی، ملحفه و داروها را جمعآوری میکردند، به لباسها میافزودند و روانه پایگاه بسیج مینمودند.
در این دورهمیها گاهی زیارت عاشورا و دعای توسل تلاوت میشد و گاهی با بگوبخندها و تعریف از خاطرات جدید و قدیم به شب میرسید.
منبع: جلد پنجم کتاب به قول پروانه(روایت خاطرات رقیه صفری از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی)
نظر شما