خاطره - صفحه 4

خاطره

تفنگ از قدش بلند‌تر بود

برادر شهید «علیرضا تولایی» می‌گوید: جنگ که شروع شد، پایگاه به او اجازه رفتن نمی‌داد؛ چون قدّش کوتاه بود و وقتی تفنگ را می گرفت، به زمین می خورد.

علاقه خاصی نسبت به نماز‌های جمعه داشت

برادر شهید «مسعود آقاجانی» می‌گوید: عشق و علاقه خاصی نسبت به نماز‌های جمعه و جماعات داشت حتی زمانی که محصل بود از طریق مدرسه به نماز جمعه می‌رفت.

سلام شهید به پیشگاه امام حسین (ع)

مادر شهید «محمد هرسینی» می‌گوید: آقایی فرزندم را از بغل من گرفت و دست آیت الله قاسمی داد تا ایشان را به عنوان طفل کوچک امام حسین (ع) بر دست بگیرد. در این هنگام محمد از جای خود برخاست و سلامی به پیشگاه امام حسین داد.

آیه قرآن از اسارت نجاتشان داد

برادر شهید «حسن حسن‌زاده جویباری» می‌گوید: شهید تعریف می‌کرد که یک بار وارد خاک عراق شدند و نزدیک بود به اسارت گرفته شوند می‌گفت که یک آیه‌ای از قرآن را خواندیم عراقی‌ها از پیش ما رفتند، ولی ما را ندیدند.

علاقه شدیدی به قرائت قرآن داشت

برادر شهید «یدالله تقی‌زاده ساروکلایی» می‌گوید: بسیار مقید به حق الناس بوده و انس و علاقه شدیدی به قرائت قرآن داشت.

خواندن نماز در بستر بیماری

برادرشهید «سیدحسن حسینی» می‌گوید: در مورد خواندن نماز حساسیت خاصی داشت حتی با آن جسم بیمارش صبح اول وقت، برای نماز بیدار می‌شد.

لذت شهادت از زبان یک شهید

مادر شهید «جواد نصرالدینی فرد زنجانی» می‌گوید: پسرم به قدری به شهادت علاقه داشت که یک بار به من گفت: مامان شما نمی دونید شهادت چقدر لذت بخشه و اینکه انسان با شهادت به ملاقات معبودش بره.

اگر اینجا بمیرم هدر رفته ام

پدر شهید «مصطفی ولی» می‌گوید: پسرم از من درخواست کرد اجازه دهم به جبهه برود و من به او گفتم تو از چیزهای ساده می‌ترسی اما مصطفی جواب داد؛ من از مردن وحشت دارم. اگر اینجا بمیرم هدر رفته ام . ولی اگر در جبهه شهید شوم یا اتفاقی برایم بیافتد آرزوی من برآورده شده، در آن جا هیچ وقت نمرده ام.
یادلار، خاطره‌لر(2)

صوت/ خاطراتی شنیدنی از شهید «حسین نوروزی فر»

خاطرات شنیدنی از شهید «حسین نوروزی فر» در قالب برنامه صوتی یادلار، خاطره لر(2) با طراحی و اجرای سید یعقوب شبیری منتشر می‌شود. در ادامه این صوت را همراه باشید.

جمعی از سنی‌ها به خاطر منش و اخلاق «سید ستار» شیعه شده بودند

فرزند شهید «سیدستار هاشمی» تعریف می‌کند: یادم هست مراسم تشییع باشکوهی از همدان تا زنجان برگزار شد. از گارد نظامی گرفته تا روحانیت و مردم عادی آمده بودند. حتی مریدانش که عده ای از سنی های کردستان و کرمانشاه و همدان بودند. پدر با سنی ها طوری رفتار می کرد که باعث شده بود عده ای شیعه شوند.

اکنون تنها واجب، جبهه است

پدر شهید «محمدعلی حاتمی» می‌گوید: از ناحیه صورت زخمی شده بود و باید عمل می‌کرد اما گفته بود تنها چیزی که الان واجب است جبهه است، نه عمل صورتم. سالم بمانم برمی‌گردم و عمل می‌کنم.

شهادت را شتافتن به سوی معبود خود می‌دانست

برادر شهید «گل برار عسگری گلوگاهی» می‌گوید: شهادت را پاکی، خلوص، نزدیکی و شتافتن به سوی معبود خود می‌دانست.

قسمت دوم/ عملیات کربلا 4 از نگاه شهید «عباس محمدی»

شهید سردار «عباس محمدی» در دست نوشته‌های خود می‌نویسد: از هر سنگری که تیری شلیک می‌شد، چه در سیل‌بند اول چه در خاک‌ریز دوم، با آرپی‌جی و اسلحه نارنجک‌انداز برادران منهدم می‌شد. چند نفر از برادران زخمی شده بودند. رسول فتحی زخمش نسبت ‌به بقیه عمیق‌تر و از ناحیه شکم بود و خون‌ریزی داشت.

برگی از خاطرات یک شهید

شهید «سیف اله افشار» در خاطرات خود می‌نویسد: پدرم بعد از اینکه فهمید پای چپم قطع شده بی هوش شد و به زمین افتاد، بعد از اینکه به کمک دکترها به هوش آمد من به او روحیه می‌دادم و می‌گفتم که من حالم خوب است و چیزی نشده و هیچ اتفاقی نیفتاده، خدا بزرگ است.
مروری بر زندگی دانش‌آموز شهید جاویدالاثر «محسن هاشمی»

آموزش قرآن با عشق به کودکان محل

از جنبه‌های بارز شهید جاویدالاثر «محسن هاشمی» علاقه شدید وی به حفظ احادیث پیامبر و ائمه داشت، در مورد هر مسئله‌ای برای مثال حدیث می‌آورد و در هر رابطه از حدیث استفاده می‌کرد. کودکان و بچه‌های محل را با قرآن آشنا و آموزش می‌داد و به این کار عشق می‌ورزید. نوید شاهد ایلام در سالگرد شهادت به معرفی خصوصیات اخلاقی این شهید دانش آموز می پردازد.

بعد از شهادتش او را دیدم، نه در خواب بلکه در واقعیت

آخرین بار که بعد از شهادتش او را دیدم نه در خواب، بلکه در واقعیت برای زیارت سیدالشهدا به کربلا رفته بودم. در صحن حرم امام حسین علیه‌السلام حمید را دیدم که نماز می‌خواند و زیارت عاشورا را با صدای بلند تلاوت می‌کرد. بعد از اینکه دعایش تمام شد به من نگاه کرد و خندید و گفت: شما هم به کربلا آمده‌اید. بله حمید راهش را شناخت.

در انتظار میکائیل

برادر شهید «میکائیل نجفلوی ترکمانی» تعریف می‌کند: مادر آرام و قرار نداشت یک شب برف زیادی باریده بود. او احساس می‌کند که صدای درب می‌آید و صدای میکائیل که مادر را صدا می‌زند. مادرم با خوشحالی به حیاط آمده هر چه صدای پسرم پسرم می‌کند صدایی نمی‌شوند، فلذا به کوچه می‌آید در میان برف‌ها و شدت سرما پسرش را صدا می‌کند.

نه رهبر می‌ترسد و نه رهرو

فرمانده از شهید «باقر ابرازه» پرسید: همه نفرات مسلح بودند. شما نترسیدید؟ شهید پاسخ داد؛ خدا با ماست. من پنداشتم که شما افراد ارتش عراق هستید و عزم خود را جزم کردم که تا می‌توانم از شما بکشم و مابقی را خلع سلاح کنم. برای خدا که کاری نداشت شما را شکست بدهد. برای ما هم که جز نعمت شهادت، پی‌آمد دیگری نبود. در اینجا بود که فرمانده مسلح دست بر دوش یکی از برادران عزیز همراه خود زد و گفت. می‌بینی؟ این‌گونه است که امام فریاد بر می‌کشید آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، نه رهبر می‌ترسد و نه رهرو…

جبهه برایش همانند مکه بود

خواهر شهید «قاسمعلی حسن پور» می‌گوید: هر وقت به جبهه می‌رفت بسیار خوشحال بود انگار می‌خواست به مکه برود با او روبوسی کردم و شهید می‌گفت: چرا هر وقت من می‌روم با من روبوسی می‌کنید من خجالت می‌کشم.
خاطرات/

از مادر شهیدان خجالت می‌کشم

خواهر شهید «حافظ نوری» می گوید: برادرم به مادرم گفته بود که از مادر شهیدان خجالت می‌کشم که چرا شهید نمی‌شوم. او واقعا عاشق شهادت بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه