نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
قسمت دوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»
هم‌رزم شهید «حسن ممتازی» نقل می‌کند: «همیشه می‌گفت: ما فرصت کمی داریم و باید در این مدت کوتاه تمام تلاش خودمان را بکنیم! وقتی همه در استراحت و آرام بودند، او می‌دوید و کار می‌کرد. گویی شهادت نقطه شروع آرامش او بود. امواج دل دریایی‌اش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت.»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

قسمت سوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
هم‌رزم شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل می‌کند: «پرسیدم: این جا چکار می‌کنین؟ از زیر زبانشان کشیدم که هر وقت فرصت پیدا می‌کنند به آن محل خلوت می‌روند. یکی به داخل قبر می‌رود و دیگری بالای سرش قرآن می‌خواند.»
کد خبر: ۵۶۴۰۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «قرار گذاشتیم نوبتی برویم جبهه. برادر بزرگش شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته بودند و نیازمند مراقبت. من رفتم جبهه و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد. گفتم: قرارمون این نبود، چرا اومدی؟ گفت: نمی‌خواستم از قافله عقب بمونم.»
کد خبر: ۵۶۳۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

«بچه‌های کلاس اول برای تزریق واکسن، سریع به صف بشید و به‌ترتیب به دفتر بیایید. بغض گلوی الیاس و رضا را فشار می‌دهد. اشک در چشم‌هایشان حلقه می‌زند. سریع به سمت برادرانشان که کنار آبخوری ایستاده‌اند، می‌دوند و به آن‌ها التماس می‌کنند. تو رو خدا کمک کنید ما از دیوار بالا بریم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۳۹۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر گرانقدر شهید «سجاد معصومی» که خود از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس استان ایلام است می گوید: فرزندم سجاد بر اثر برخورد با مین به جای مانده از جنگ تحمیلی به فیض شهادت رسید. همه فرزندانم فدای امام حسین(ع)، زمان جنگ کسی ما را به زور نفرستاد جبهه و من خودم داوطلبانه رفتم. پشتیبان انقلاب بودیم و همچنان هستیم. در ادامه فیلم مصاحبه با والدین شهید منتشر می شود.
کد خبر: ۵۶۳۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

«تا شب که ما در دره بودیم حدود ۵ متر برف بارید. از طرف دیگر هم خبر رسید که عملیات لو رفته است ما باید به قرارگاه برمی‌گشتیم. اما به‌ علت برف زیاد رفت‌وآمد هم قطع شد. با این‌که گردان‌های دیگر اطلاع داشتند. که ما در آن منطقه هستیم ولی هیچ کاری نمی‌توانستند انجام بدهند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«پس تو هم یاریم کن، من کجا و تو کجا؟ آسمان بی‌نهایت کجا و این زمین خاکی کجا؟ من آن‌قدر در این زیبایی‌های ظاهری، غرق شده‌ام که چگونه می‌توانم خالصانه دعا کنم و در اوج باشم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۹۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «مهردل میرزایی» می‌گوید: «شهید مرد خیلی بزرگی بود. امنیت منطقه را حفظ می‌کرد. به دلیل درگیری که در یک طایفه پیش آمده بود برای انتقام شهید را به شهادت رساندند.»
کد خبر: ۵۶۳۹۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

روایت همرزم شهید «حسین رضایی»؛
پاسدار «همت علی گنجی» در بیان خاطرات شهید «حسین رضایی» می گوید: حسین چندین بار در «قرعه کشی شهادت» برنده شد و ما هر بار بازنده بودیم.
کد خبر: ۵۶۳۹۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

خاطرات شهید «مراد ابدالی» به نقل از برادرزاده شهید؛
شهید «مراد ابدالی» در برخورد با دیگران دارای تواضع و بزرگ منشی بود و اگر بحثی پیش می‌آمد، از طرف مقابل عذرخواهی می‌کرد. با همین تواضع به دیگران درس اخلاق می‌داد.
کد خبر: ۵۶۳۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۷

جانباز «مهدی بهروز»:
«خمپاره در نزدیکم اصابت کرد یکدفعه متوجه شدم دستم قطع شده و برای خودم نیست، بعد از لحظه‌ای فهمیدم که همه اعضای بدنم ترکش خورده ابتدا با آمبولانس به بیمارستان اهواز و سپس به بیمارستان اصفهان رفتم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «مهدی بهروز» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۳۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱

قسمت دوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
هم‌رزمان شهید نقل می‌کنند: «گفت: بچه‌ها! چند تا وصیت دارم، خواهش می‌کنم خوب گوش کنین. وقتی همه ساکت شدند، ادامه داد: اگه شهید شدم من رو توی آمبولانس نگذارین، چون آمبولانس من رو می‌گیره و حالم بد می‌شه. در ضمن اگه شهید شدم من رو با آب سرد نشویید که سرما می‌خورم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

خاطرات شفاهی جانبازان
«علی ناصری» از جانبازان ۷۰ درصد دفاع مقدس استان ایلام است که در عملیات والفجر ۵ سال ۱۳۶۵ در جبهه چنگوله به درجه رفیع جانبازی نایل آمد. وی می‌گوید وقتی مجروح شدم مدت سه هفته خانواده از مجروحیتم بی خبر بودند. از مجروحیتم ناراضی نیستم ما جانباران نماد صبر و استقامت در جامعه هستیم.
کد خبر: ۵۶۳۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

برشی از کتاب «سه ماه رویایی»
هم‌رزم شهید «کاظم عاملو» نقل می‌کند: «تسبیحات حضرت زهرا را همیشه و با دقت بعد از نماز می‌گفت. در نماز جوری غرق می‌شد که غیر قابل وصف بود. اصلاً عرفانی‌ترین حالاتش را در نماز می‌شد دید. خیلی جدی با خضوع و خشوع وصف ناشدنی وارد نماز می‌شد.»
کد خبر: ۵۶۳۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

خاطره نگاری جانبازان
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز 70 درصد سرافراز «جلیل حاجی زینلی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند
کد خبر: ۵۶۳۷۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «عیسی نبی‌زاده» می‌گوید: «شهید یک بار در جبهه شرکت کرد و در این مدتی که در جبهه حضور داشت در منطقه فاو مورد اصابت ترکش قرار می‌گیرد. شهید در حال انجام ماموریت بود و داشت از خانه بیرون می‌آمد که یک عده از اشرار مسلح که کمین کرده بودند شهید را به شهادت می‌رسانند.»
کد خبر: ۵۶۳۷۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴

خاطره‌ای از زبان شهید ورمزیاری؛
«زمانی‌که صورت خود را خونی کردم تا دشمنان خیال کنند من مرده ام تا بتوانم از پشت سر به سمت آنان نارنجک پرتاب نمایم، نارنجک به سمت خود من آمد اما به لطف خدا منفجر نشد.» آنچه خواندید قسمتی از خاطره شهید ورمزیاری بود که در ادامه تقدیم شما مخاطبان عزیز می‌گردد.
کد خبر: ۵۶۳۶۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

دلنوشته فرزند شهید «صابر عزیزی»
می‌خواهم از پدری بنویسم که هر چند وجودش را هرگز حس نکرده‌ام اما حضورش را همیشه در کنارم لمس می‌کنم، پدری که هرگز دیدارش میسر نشد اما می‌توانم‌ چهره نازنینش را مجسم کنم، پدری که محبتش را در دلم احساس می‌کنم و سلطان رویاهای من است.
کد خبر: ۵۶۳۶۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

روایتی خواندنی از «حسن سلیمانی» همرزم شهید «حسین عزیزی»
«حسن سلیمانی» می‌گوید: از فرماندهی پیام رسید که عده‌ای از برادران رزمنده با نیروهای بعثی درگیر شده‌اند، از برادران خواستند داوطلبانه به نبرد با دشمنان بپردازند و یکی از داوطلبین ایشان بود و با چند تن از برادران دیگر به خط مقدم رفتند و این آخرین لحظه‌ای بود که با ایشان بودم.
کد خبر: ۵۶۳۶۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

برگی از خاطرات زندان سیاسی قبل از انقلاب؛
«چند روز بعد منوچهری دوباره مرا خواست و من همان جملات قبلی را تکرار کردم و گفتم که کاری از دست من بر نمی‌آید. پس از آن بود که من را با پرونده سیاه‌تر به زندان قصر فرستادند ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳