فرار از دست ساواک!
شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۲۰
نوید شاهد قزوین - «از ابوترابی پرسیدم: چرا سرعت ماشین را تند کردید؟ گفتند: عقب را نگاه کنید! نگاه کردم و دیدم یک ماشین که عناصر ساواک داخل آن نشسته بودند در تعقیب ما است ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، در سال 1318 به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. همچنین ایشان نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سید آزادگان مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز 70 درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا(ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شده است.
فرار از دست ساواک!
مرداد ماه سال 1357 بود. اخوی حاجآقا با من تماس گرفتند که بیایید ایشان با شما کار دارند. بلافاصله خودم را به ایشان رساندم. گفتند: بیا با هم برویم بیرون یک کاری هست که انجام بدهیم.
آن ساعت توی منزل به من چیزی نگفتند، اما خارج که شدیم، در بین راه گفتند: تعدادی اعلامیههای حضرت امام(س) است که باید همین امروز توزیع شود.
از دروازه رشت زدیم بیرون و در مکانی بیرون از شهر توقف کردند و گفتند: حضرت امام(س) اعلام کردهاند که روز پنجشنبه بازارهای سراسر کشور تعطیل باشد، ما هم باید این موضوع را زیر این اعلامیهها نوشته و سپس توزیع کنیم.
او اعلامیهها را که چند نوع و برای افشای فسادهای رژیم پهلوی از سوی مراجع، به ویژه حضرت امام(س) نوشته شده بود، آوردند و شروع کردیم زیر آنها موضوع تعطیلی بازار را نوشتن و سپس برای توزیع دستهبندی کردیم.
هنگام نماز که شد شروع به توزیع اعلامیهها کردیم. به هر مسجدی که میرسیدیم یک دسته 100 تایی اعلامیه میدادیم و به مسجدی بعدی میرفتیم. همین طور بخشی از اعلامیهها را هم توی خانهها و مغازهها میانداختیم.
توی خیابان سعدی بودیم که حاجآقا سرعت ماشین را تند کردند. ماشین ایشان یک فولکس قدیمی بود و خودشان هم رانندگی میکردند.
از ایشان پرسیدم: چرا سرعت ماشین را تند کردید؟ گفتند: عقب را نگاه کنید! نگاه کردم و دیدم یک ماشین- که عناصر ساواک داخل آن نشسته بودند- در تعقیب ما است.
من ترسیده بودم، اما دیدم حاجآقا بدون اینکه ترس در دل داشته باشند سرعت ماشین را آنقدر زیاد کرده و در کوچه پس کوچهها با مهارت رانندگی میکردند که سرانجام ماشین عناصر ساواک نتوانست به ما برسد و ماشین ما را گم کرد. من تا آن روز نمیدانستم که حاجآقا این همه در رانندگی و فرار از دست عناصر ساواک مهارت دارند.
منبع: کتاب ستاره شب(مجموعه خاطرات بستگان و دوستان سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی)
نظر شما