نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات از شهید
احمد کشوری با اقدام شجاعانه مانع یک جنگ داخلی و قربانی شدن میلیون ها نفر شد. او ارتشبد کائنات است.
کد خبر: ۴۰۶۱۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۵

در دست بچه هاي کوچک شاخه هاي گل ديده مي شد که با شادي ، مرتب آنرا تکان مي دادند پدران و مادراني بودند که سبدهاي ميوه به همراه داشتند کم کم لحظه هاي حرکت کاروان عشق به سوي قربانگاه نزديک مي شد در جمع گروه اعزامي اسماعيل هاي زيادي ديده مي شد که عاشقانه به سوي وعده گاه حق و حقيقت به شتاب مي رفتند و مادراني بودند که همچون هاجر فرزندان خويش را بدرقه مي کردند.
کد خبر: ۴۰۶۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴

به سختی از جایم بلند شدم و خودم را به او رساندم. ذکر «یا ابوالفضل ( ع )» بر لبانش جاری بود که به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۰۵۹۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴

در كنار يك خاكريز نشستيم، ديديم چهره مبارك نوراني دو تن از ياران با وفاي امام از دور نمايان شد، قاسم سليماني و صادق آهنگران و دو يار امام كه هميشه در سنگر شهادت مي‌جنگيدند و تن به ذلت نمي دهند آمدند.
کد خبر: ۴۰۵۹۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۲

خورشید کم کم خود را از مشرق نمایان می کرد که واقعه عجیبی رخ داد. دو نفر از برادران- رحمانی و مصطفی- گفتند که می خواهند به عراقی ها ضرب شستی نشان دهند. برای این منظور برادران عین الله و رضایی را با خودشان ببرند.
کد خبر: ۴۰۵۹۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۲

سردار شهید محمد شيري در نگاه فرزندش
مناجات شهید: من شمعم و مي سوزم تا راه را روشن نمايم و وجودم را وقف كنم. با اسلحه شهادت به ميدان مي آيم تا با ابديت به درجه وحدت برسم. جز خدا چيزي را نمي بينم و جز او كلامي نمي گويم. دلخسته ام و از دنيا وارسته. مي سوزم تا راه عدالت را روشن كنم و قيد و بندها را بريده ام تا آزادانه در معركه حيات جولان كنم.
کد خبر: ۴۰۵۸۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۰

اکنون در سنگري نشسته ام به درازاي 3×4 که سرپوشيده مي باشد خمپاره هاي زيادي در اطراف ما مي خورد و منفجر مي گردد . صدا براي کسي چون من که به آن آشنايي ندارم خيلي دردناک مي باشد. هر آن احتمال دارد يک خمپاره به سنگر بخورد و ما را به ديار دیگر ببرد .
کد خبر: ۴۰۵۸۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

آدم دنیا طلب مثل سطل آشغال سیار است و ما همانهایی هستیم که از عالم بالا آمده ایم و باید به آنجا برگردیم تا به جوار حضرت حق برسیم، چون جایگاه اصلی ما آنجاست.
کد خبر: ۴۰۵۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

برگی از خاطرات شهید سیدمجتبی هاشمی
گروه فدائیان اسلام، فقط در خرمشهر نمی جنگیدند، بلکه با تدبیری که سیدمجتبی به کار برده بود، هر کس بنا به تخصص و تجربه ای که داشت، به کار گرفته شد.
کد خبر: ۴۰۵۶۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

خاطراتی زیبا از شهید محمود جهانشیر
از همه وسایلت طوری نگه داری کن که به درد دیگران هم بخوره
کد خبر: ۴۰۵۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

عنوان : رزمنده ی تنها
با خود گفتم؛ این شهید باید همان رزمنده ی تنها باشد که در چالوس او را دیدم پس از تشییع جنازه و برگزاری مراسم بزرگداشت، به همراه خواهران مددکار جهت انجام اموراداری، دلجویی و تشکیل پرونده نزد خانواده ی این شهید گرانقدر رفتیم.
کد خبر: ۴۰۵۴۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

گفتم: تو یک دست کت و شلوار پیدا نکردی بپوشی؟» لبخند ملیحی زد و گفت: «چکار کنم علی آقا، پاسدارم دیگه!»
کد خبر: ۴۰۵۴۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۲

فرودگاه مهرآباد تهران که بمباران شد، درنگ نکرد، فوری آماده ی رفتن به جنگ شد. نیاز به لباس رزم نداشت، چرا که آن را همیشه بر تن داشت. از آغاز نهضت مبارزه با طاغوت، تا لحظه ی شهادت! نه فقط در میدان رزم، که در همه جا و همه حال!
کد خبر: ۴۰۵۳۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۲

او در گردش مسير زندگي راهي را برگزيد که از گرداب مشقت بار نابسامانيها به سوي اقيانوس بيکران هميشه پاک عطوفت شکوهمند خدا مي رفت .
کد خبر: ۴۰۵۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

دست نوشته شهید احمدرضا احدی
به اهواز که رسیدیم، چهره ی خشن جنگ بیشتر هویدا شد. مردم در حال فرار بودند. به هر نقطه ای از شهر نگاه می کردی، خانواده ای را می دیدی که بخش بسیار اندکی از خانه اش را به دوش می کشد.
کد خبر: ۴۰۵۲۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

ماه ها از عملیات «والفجر8» گذشته بود. زمزمه ی عملیات دیگری توی لشکر پیچید. کجا و کی را نمی دانستیم، فقط فرماندهان می دانستند؛ آن هم بعضی هاشان. البته می شد از نوع آموزش ها حدس هایی زد؛ مثلا موقعیت جغرافیایی منطقه ی عملیاتی و ...
کد خبر: ۴۰۵۲۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۰

اعزام به جبهه شهید علی عربنژاد به روایت مادر؛
دو ساعت با او صحبت کردم و در نهایت به من گفت: آیا من یک لیوان آب هم نمی توانم بدست رزمندگان بدهم، مادرجان! من باید بروم....
کد خبر: ۴۰۵۲۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

دست نوشته شهید احمدرضا احدی
پادگان شلوغ است؛ شلوغ از خیل بچه هایی که از «سرپل» آمده اند و عده ای دیگر که از شهرها اعزام شده اند. امروز دوره آموزش به پایان رسیده و همه از اتمام این زمان سخت مسرورند.
کد خبر: ۴۰۵۰۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

خاطره ای از شهید شهید مهدی زنگی آبادی؛
فردی که تعقیبشان کرده بود ، بعد از شهادت رسول گفت :«« آن شب صدای رسول را شنیدم که می گفت :«« می خواهم خودم را با قبر آشنا کنم."
کد خبر: ۴۰۴۹۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

اینجا برای شما خوب است و دشت‌های داغ جبهه‌های جنوب برای من، حسین، پسر غلامحسین آفریده شده برای جنگ و تا جنگ هست؛ و من زنده ام، توی جبهه‌ها می‌مانم.
کد خبر: ۴۰۴۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴