نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات از شهید
خاطرات شهید والامقام ابوالفضل صفائی
خاطرات شهید والامقام ابوالفضل صفائی از زبان مادر شهید
کد خبر: ۴۰۴۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

به چهرهٔ زیبای او خیره شده بودم، که ناگهان آنچه در دست او بود، توجه مرا به خود جلب کرد: قرآنی خونین دربین انگشتان به هم بسته شدهٔ او می درخشید.چقدر این صحنه برای من زیبا بود.!
کد خبر: ۴۰۴۹۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۱

نگاهی به خاطرات شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی
تابستان 66 از طریق بسیج نیروی هوایی به قرارگاه پشتیبانی رزمی شهید کشواد اعزام شده بودم. واحدی از این قرارگاه جهت پشتیبانی هوایی منطقه غرب و شمال غرب در سقز مستقر شده بود. من نیز به آن منطقه رفتم.
کد خبر: ۴۰۴۹۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

برگی از خاطرات شهید سیدمجتبی هاشمی
نقاش زبردستی بود. باذوق و سلیقه، لکه های رنگ را روی بوم کنار هم می نشاند و مناظر زیبا و خاصی از طبیعت خلق می کرد. از ترکیب رنگ ها، گل های خوش آب و رنگی پدید می آورد. آن قدر طبیعی و باطراوت که ناخودآگاه بوی عطرشان را در شامه ات استشمام می کردی.
کد خبر: ۴۰۴۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

خاطرات
خاطرات شهید صادق صفوي
کد خبر: ۴۰۴۸۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام بماند. او از تشویق، شهرت و مقام سخت گریزان بود. شاید اگر کسی با او برخورد می کرد، خیلی زود به این ویژگی اش پی می برد.
کد خبر: ۴۰۴۷۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۹

خاطرات
خاطرات شهید حمیدرضا صمصامی برکت
کد خبر: ۴۰۴۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

مادر! باید از همین سن نماز بخوانم و روزه بگیرم تا عادت کنم و بعد از سن تکلیف احساس تنبلی نکنم.
کد خبر: ۴۰۴۶۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۸

رضایت پدر و مادر را مقّدم بر همه چیز می دانست و می گفت: اگر آنها از من راضی باشند، خدا شهادت را روزی ام می کند.
کد خبر: ۴۰۴۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۶

سيد آقا پدر شهيد ملک حسين در حالي که قليان مي کشيد . از صبر و استقامت صحبت مي کرد و منافقين را محکوم مي کرد . يکي سيگار مي کشيد و دودش را در هوا پراکنده مي کرد . يکي تسبيح مي گرداند . يکي زانوهايش را بغل گرفته بود...
کد خبر: ۴۰۴۴۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۴

خاطره
خاطره شهيد تاريوردي فتاح زاده
کد خبر: ۴۰۴۴۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳

خاطره
خاطره ای از شهید عیوض باقری
کد خبر: ۴۰۴۴۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳

خاطره
خاطره ای از شهید کاظم سلیمانی از زبان فرزند شهید
کد خبر: ۴۰۴۴۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

شهید محمد یزدی علی آبادی
هر دو خندیدیم ، او از سرِ شوق و من از سرِ شکر ; شکرِ حضور مردی که در نبود فیزیکش، باز هم هوای من و فرزندانش را دارد .
کد خبر: ۴۰۴۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳

یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
در سال 1353 همراه همسرم (آقای سعیدنیا)، که از پرسنل نیروی هوایی است، در منازل سازمانی پایگاه دزفول زندگی می کردیم. حدود دو سال می شد که عباس از آمریکا برگشته بود و به منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی هواپیمای «F-5» به پایگاه دزفول منتقل شده بود.
کد خبر: ۴۰۴۳۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۲

دست نوشته های شهید احمدرضا احدی
صبح روز یکشنبه (24/12/62) برای اعزام به گروهان فجر، به پشتیبانی آمدیم و بعد از خداحافظی از برادران با یک ایفا به «مقر شهید چمران» رفتیم. در بین راه، بچه ها، با توجه به اینکه همه در یک گروهان عملیاتی بودیم، شور و حال وصف ناپذیری داشتند.
کد خبر: ۴۰۴۳۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۲

بار چندمي بـود كـه بـه جبهـه اعزام ميشد. ديشب با بابا حاجي و ننه جان و بقيه طايفـه، رفتـه بودنـد خواسـتگاري وشيريني خورده بودند.
کد خبر: ۴۰۴۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۲

مروری بر خاطرات شهیدسرلشکر خلبان علیرضا یاسینی
یک هفته از حمله عراق به میهن اسلامیمان می گذشت. در آن یک هفته، ما با انجام چندین ماموریت موفقیت آمیز، آنچه در دوران آموزشی یاد گرفته بودیم، به صورت عملی تجربه می کردیم.
کد خبر: ۴۰۴۲۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

سالروز ولادت شهید محمد رضا احمدوند
آبان ماه 1365 با بچه های رزمنده داخل چادر در دزفول نشسته بودیم که گفتند: هر کسی به جایی اعزام شده است، بچه های رزمنده هر کدام نامشان را که خواندند، لوازمشان را جمع کرده و رفتند. اکثرا به دم مقر اعزام شدند . من هم رفتم با رفقایم خداحافظی کردم . در فکر این بودم که از بچه ها جدا شدم که ناگهان من را هم صدا زدند. مسئول گروهان بود صدا می زد: احمد وند کجایی؟ جواب دادم، دارم با بچه ها خدا حافظی می کنم. گفت : مگر خود تو نمی خواهی بروی، بهتر است تو هم آماده شوی که عازمی. زود برو و لوازمت را بدون معطلی جمع کن...
کد خبر: ۴۰۴۲۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۱

همرزمانم با دلهره و اضطراب از من خواستند كه او را نزد ساير سربازان عراقي نفرستم زيرا بر اين باور بودند كه سرباز عراقي محل اختفاي ما را لو داده و موجب دردسر خواهد شد اما من به آنها اطمينان دادم كه اتفاقي نمي افتد به شرط اينكه صبور باشند و خونسردي خود را حفظ كنند.
کد خبر: ۴۰۴۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۰